پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

طلبه|دُچار کتاب|سرگرم با ‎قلم

۲۸ مطلب با موضوع «دین» ثبت شده است

چند وقتی بود که ضبط ماشین خراب شده بود و فرصت نمی‌کردم تعمیر کنم ولی با توجه به مسیر طولانی که برای سفر نوروزی در پیش داریم، دیروز زمانی را برای درست کردن آن خالی کردم. البته داخل پرانتز بگویم که سفر نوروزی نیست، بلکه بیشتر سر زدن به اقوام و پدر و مادر است که از آن‌ها دور افتاده‌ایم و دچار هجرت شده‌ایم.

القصه اینکه اولین مغازه تعمیر ضبط که در خیابان دیدیم را مراجعه کردم؛ معمول این مغازه‌ها سیستم‌های خفن و ضبط و پخش‌های حرفه‌ای می‌فروشند و روی ماشین‌ها نصب می‌کنند و البته در کنار آن به تعمیرات هم می‌پردازند. وارد شدم و درخواست کردم که نگاهی به ضبط ماشین ما هم بیاندازد؛ گفت که نیاز به تعمیر دارد و باید بماند و فردا بیا بگیر و شماره تماس داد که قبل از رفتن زنگ بزنم.

امروز که تماس گرفتم، گفت درست شده و می‌تونم برم ببرم؛ پرسیدم تا کی هستی؟ گفت یه سره تا افطار هستیم و میریم افطار بعد از افطار هم یه دوساعتی هستیم.

به ظاهر و قیافه و به خصوص با تتو‌ها یا خالکوبی‌هایی که روی دستش داشت نمی‌خورد روزه بگیرد؛ ولی روزه بود. و این تذکری بود برای من که باز هم پیش خود این باور را مرور کنم که مردم ایران سه انتخاب تاریخی کردند و به آن پایبند هستند و هر کس به این‌ها توجه نکند، اساسا نمی‌تواند هیچ تحلیل درستی از این مردم داشته باشد؛ و اما آن سه انتخاب که این مردم را ویژه و ممتاز کرده است، انتخاب «اسلام»، انتخاب «تشیّع» و انتخاب «انقلاب» است. در این خصوص سخن و توضیح بسیار است و در این مجال نمی‌گنجد.

به هیچ وجه نمی‌توان هویت حسینی را از این مردم گرفت؛ هیچ کس نمی‌تواند آرمان‌های انقلابی را از این مردم بگیرد. نمی‌گویم که جامعه‌شناسان فقط به شب‌های قدر، اربعین، عاشورا و محرم نگاه کنند که صد البته نباید از آن‌ها غفلت کرد و نباید در تحلیل‌ها آن‌ها را نادیده گرفت بلکه کافی است سر از کتابها -که عمدتا طوطی‌وار حرف‌های غربی‌ را را تکرار کردند- بیرون بیاورند و کمی با این نگاه که چقدر هویت دینی این مردم ریشه‌ای است در کف جامعه بچرخند؛ فقط به این توجه کنند که در هربار خرید - هر خریدی - چند بار «خدابرکت‌بدهد» می‌شنوند.
دوستی به شوخی می‌گفت طرف وقتی مشروبات الکلی هم می‌فروشد، می‌گوید خدابده برکت!

  • حامد خواجه

برای بسیاری این سوال وجود دارد که طلبه‌ها یا همان آخوند‌ها در حوزه‌های علمیه چه می‌کنند؟ این پرسش از خود من بسیار شده است از دوست و آشنا گرفته تا غریبه و رهگذر؛ چه کسانی که برای انتخاب مسیر زندگی مشورت گرفته‌اند و چه کسانی که از سرکنج‌کاوی پرسیدند و یا کسانی با لحن طلبکارانه که شما چه کاری برای این مملکت می‌کنید؟

و از جهتی شاید پرداختن به این مسئله که اساسا کار آخوند‌ها چیست؟ چه رسالتی دارند؟ چه فایده‌ای برای جامعه دارند و چه نقشی در جامعه ایفا می‌کنند، کمک کننده باشد برای تصحیح بعضی تصورات و باور‌های غلط و با تغییر نگرش‌ها نسبت به این بخش از جامعه، تعامل و ارتباط با ایشان با بصیرت و بینش و آگاهی بیشتر باشد.

هویت طلبگی در یک کلمه «دین‌پژوهی متعهدانه» می‌باشد.
متعهدانه هم یعنی: ایمان دارد، عمل‌صالح دارد، و به دنبال اصلاح و تحقق هم هست.

کمی‌توضیح بیشتر:
بیرون از حوزه‌علمیه و فضای طلبگی نیز «دین‌پژوهی» وجود دارد و ازقضا آثار و تولیداتی هم دارند که حتی مورد مراجعه طلبه‌ها و حوزویان نیز قرار می‌گیرد؛ چه در دانشگاه‌های غربی و چه شرقی و چه حتی بیرون از فضای دانشگاهی و آکادمیک. امّا دین‌پژوهی که در حوزه علمیه رواج دارد و اساس حوزه‌های علمیه است و همچنین هویت طلبگی به آن قوام می‌یابد، دین‌پژوهی «متعهدانه» است. این تعهد یعنی اینکه ایمان به آن دین دارد و همچنین خود نیز اعمال‌صالح انجام می‌دهد و از دستورات و توصیه‌های آن دین پیروی می‌کند و علاوه بر همهٔ این‌ها که تاحدودی در حیطه فردی است، بلکه به‌پا می‌خیزد برای اصلاح و تحقق آن دین؛ به عبارت دیگر دردمندانه پژوهش‌دینی می‌کند. و اساسا به دنبال اقامه دین است که وارد وادی‌های مختلفی از علوم می‌شود و در دانش‌های متعدد تخصص کسب می‌کند.

چه بسیار دین‌پژوهانی که بعد از کلاس درس و بعد از ساعت کاری در دانشگاه، مشغول شراب و رقص و پای‌کوبی و احیانا دختربازی می‌شوند و به آن پژوهش خود اگر به چشم یک منبع درآمد نگاه نکنند، حداقل خودشان ایمان ندارند؛ اما در دین‌پژوهی حوزه‌های علمیه کاملا متفاوت است با آنچه در فضای آکادمیک رایج است. هویت طلبگی -اگر نگوییم عمده آن- حداقل یک بال آن همین «ایمان و عمل صالح» است؛ و بال دیگر «دین‌پژوهی» است و همه برای اقامه دین و تحقق آن. و دین‌پژوهی غیر متعهدانه اساسا در حوزه علمیه بی‌معنا است.

اگر این تعهد یعنی ایمان، عمل صالح و قیام برای اصلاح و تحقق از دین‌پژوهی حوزه‌ها گرفته شود، بی‌هویت می‌شوند. حوزه‌ دانشگاه نیست که صرفا درسی خوانده شود و تمام بلکه نسبت به پژوهش خود تکلیف و تعهد دارد؛ متعهد به تحقق دین در جامعه و اصلاح جامعه می‌باشد. دین الهی برای کتاب و دفتر نیست بلکه برای عمل و برای سعادت بشری است.

بله طلبگی به نحوی رسالت است؛ البته رسالتی پیام‌بر گونه؛ وجه تشبیه از همین باب تعهد است؛ از همین باب است که مصلِح اجتماعی هستند و وظیفه اصلاح جامعه بر دوش ایشان است و وجه افتراق نیز در «دین‌پژوهی» است؛ چرا که علم پیامبرانْ الهی بوده ولی طلبه باید درس بخواند و پژوهش کند و به دنبال کسب علم باشد.

  • حامد خواجه
اعتکافی که مردم را از مسجد دور می‌کند!

در طول سه روزی که مراسم معنوی اعتکاف برگزار می‌شد، دغدغه‌ای ذهنم را مشغول کرده بود؛ و این دغدغه از جایی شروع شد که شب ولادت حضرت امیرالمومنین برای نماز به یکی از مساجد مراجعه کردم و در عین ناباوری دیدم که در مسجد بسته است! با خود گفتم شاید جشنی در مسجد برقرار است و احیانا می‌خواهند شام بدهند و برای آنکه غذا کم نیاید، درهای مسجد را بروی مردم بسته‌اند (!!) کمی در اطراف مسجد گشتم، دیدم که چند جوانی که لباس خادمی داشتند، درون حیاط مسجد بودند؛ از آنها پرسیدم، درب ورودی مسجد کدام سمت است؟ که گفتند، مسجد به خاطر اعتکاف تعطیل است؛ و با شنیدن کلمه تعطیل کاملا وا رفتم و از درون احساس فروریختن کردم؛ به سختی تعطیلی مساجد در شب‌ و نصف شب را تاب می‌آوردم؛ و حال با گوش می‌شنیدم و با چشم می‌دیدم که شب ولادت حضرت امیرالمومنین، وقت نماز، در مسجد را بسته‌اند؛ هر چند این رویه را کاملا غلط می‌دانم و به نظرم کاملا خلاف دین است؛ حداقل تا آنجایی که حقیر دین را شناخته است، اینگونه رفتار کردن و برنامه‌ریزی کردن،‌ در هیچ‌کجای دین جای ندارد و اجازه آن داده نشده است، ولی خوب کوتاه آمدم و سرم را پایین انداختم و رفتم محل کار برای خواندن نمازی فُرادا که می‌توانست در مسجد در کنار مومنین به جماعت باشد، در کنار محبین حضرت علی در شب ولادتش و بعد از نماز شاد‌باش این عید مبارک را بهم دیگر هدیه کنیم؛ ولی خوب قسمت نبوده؛ و اینکه شاید و شاید و شاید چون مسجد در محاصره معتکفین خواهر بوده است، نیاز بوده است که برای تمهید و آماده‌سازی، نماز جماعت و جشن و سرور شب ولادت حضرت امیر تعطیل شود. حتما متولیان فرهنگی این گونه برنامه‌ریزی‌ها پاسخی قانع کننده در برابر خداوند متعال خواهند داشت که اینگونه بدون پشتبانه دینی برنامه‌ریزی فرهنگی می‌کنند. القصه خدا را شکر که نمی‌خواستند حتما به حکم اصلی اعتکاف پایبند باشند که باید در «مسجدجامع» شهر معتکف شد؛ و الّا بنا داشتند سه روز به خاطر خلوتی شخصی با خدای‌خودشان، مردمان را از کار و زندگی باز دارند؛ آخر مسجدجامعْ قرار است محل کلیه شئونات دینی بلکه تمامی شئونات یک جامعه باشد؛ حال به کنار که ما اگر سال به سال هم به مسجدجامع شهر یا روستای‌مان نرفیتم، نه چرخ زندگی‌مان متوقف می‌شود و نه دینداری‌مان. بگذریم که شرح ماجرا طولانی نشود و حوصله شما از سر نگذرد.

اما این داستان همچنان ادامه دارد؛ فردای آن روز برای نماز ظهر به مسجد محل خودمان مراجعه کردم، البته نه برای نماز بلکه به خاطر خرید از فروشگاه کنار آن، که روی در آن مسجد کاغذی چسبانده بودند که مسجد تعطیل است! بازهم به بهانه اعتکاف! که عکس آن را در ابتدای همین یادداشت می‌توانید ببنید. اینجا دیگر اعتکاف خواهران نیست که نیاز باشد، مسجد را تعطیل کنند، که همان تعطیلی مسجد به خاطر اعتکاف خواهران هم منطقی قوی ندارد؛ اما اینجا دیگر چرا؟! آیا خلوتی که با خدا می‌خواهید بسازید، اینقدر سست است که اگر کسی دو رکعت نماز در مسجد بخواند، خلوت شما شکسته می‌شود؟ یا چه؟

خطابم کاملا به مسئولین امر و برنامه‌ریزان به اصطلاح فرهنگی است؛ برادر عزیزم، اگر نمی‌دانی، نکن! واقعا بعضی از وقت‌ها با نکردن‌ها درست می‌شود، کمی بنشین و فکر کن و اگر جایی هم به مشکل خوردی بپرس! در این قم آنقدر آیت‌الله پیدا می‌شود که سوالات خود را نزد آن‌ها ببرید و بپرسید که آیا اینگونه اعتکاف گرفتن، اینگونه برنامه‌ریزی فرهنگی، آسیبی هم دارد؟ آیا پشتوانه شرعی هم دارد یا اینکه به خاطر کار بدون فکر و تامل و حتی پر از زحمت و از خود گذشتگی، به خاطر کمی درنگ نکردن و تامل نکردن، به جای نسیم بهشتی، آتش جهنی برای خود می‌خرید؟

شما به چه اجازه در شهرکی (پردیسانِ قم) که به خاطر نفهمی شهرسازی‌مان در فاصله‌های زیاد مسجد احداث شده است، همین چند مسجد را هم به اسم اعتکاف تعطیل می‌کنید؟ مگر نمی‌شود معتکفین در کنار کسانی که فقط برای نماز به مسجد می‌آیند، به اعتکاف خود مشغول باشند؟ مگر حضور غیر معتکف در مسجد، اعتکاف معتکفین را باطل می‌کند؟ آیا از اعتکاف‌های پیامبر در مسجد الحرام نشنیده‌اید؟ آیا هیچ‌گاه شنیده‌اید که پناه بر خدا مسجد الحرام تعطیل شود؟ این چه بدعتی است که پایه‌ریزی می‌کنید؟ چرا به راحتی از دین مردم مایه می‌گذارید؟ اگر قرار بود سرمایه مادی و دنیایی‌تان را هم اینگونه تدبیر و برنامه‌ریزی کنید، به راحتی و بدون تامل و مشورت با اهل آن وادی، دست به کار می‌شدید؟ روشن است که در مورد پول و ثروت خود و درست سرمایه‌گذاری کردن آن در سهام بورس یا هر قمارخانهٔ دیگری،‌ کاملا جانب احتیاط را رعایت می‌کنید ولی نمی‌دانم چرا اینگونه نسبت به دین الهی لاابالی هستید؟!

بعدا افزوده شده:
در کانال آقای یامین‌پور مطلبی مرتبط با این بحث دیدم، در ادامه برای‌تان نقل می‌شود:

بله، محور اعتکاف "خلوت" است. اما اعتکاف فقط در مسجد "جامع" شهر پذیرفته می‌شود‌... و در این شرط،

نکته‌ی ظریفی است.
خلوت، عزلت از جامعه مؤمنین و سلوک در حاشیه تاریخ نیست. حتی درونی‌ترین و فردی‌ترین عبادات در قیام و حضور در متن تاریخ پذیرفته می‌شود.
...وگرنه امام را در کربلا سر می‌بُرند و مومنی مقدس در کنج خانقاهی سر به سجده تسبیح خدا می‌گوید!

  • حامد خواجه

به یاد داشته باشید که کارهای بزرگ اندیشیدن بزرگ می‌خواهد...
موضوع بسیار بزرگ است و اگر متفکرانه به آن نپردازیم، تبدیل به حالتی عادی می‌شود که ما با یکی از دو طرف جنگ همراه می‌شویم و این مسئله‌ی ما را حل نخواهد کرد...

بخشی از فرمایشات استاد طاهرزاده در گفتگو درباره طوفان الاقصی با عنوان غزه و حضوری فراسوی نیک و بد

آری باید زیاد در مورد این رویداد مهم و بزرگ دوران‌ بیاندیشیم؛ باید روزانه و مستمر به آن فکر کرد و این البته توفیق می‌خواهد؛ هر کس به راحتی نمی‌تواند این توفیق را داشته باشد. مگر به راحتی می‌توان به چنین معجزه‌ای اندیشید؟! باید روزانه مراقبه داشت، تا خدایی نکرده این توفیق سلب نشود.

  • حامد خواجه

نه‌اُم دی‌ماه روزی است که مردم برای نجات کشور خود به پا خواستند؛ روزی است که آشوب‌ها کشور را به سمت نابودی می‌کشاند و خواص دو پهلو‌گو، گاه از این طرف و گاه از آن طرف می‌گفتند؛ یکی به نعل و یک به میخ می‌زدند؛ امّا مردم بودند که از خواص پیشی گرفتند، و برای خواباندن آتش فتنه، به‌پا خواستند. خود وارد صحنه شدند.
و هر بار که مردم به‌پا خیزند، هر بار که مردم به صحنه بیایند، «معجزه» می‌شود؛ معجزه یعنی اینکه خدا خود به میان می‌آید؛ از خودم این را نمی‌گویم این در قرآن است و خود خدا وعده داده است که «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ۗ».

و روزی که خدا به صحنه بیاید، می‌شود «یوم الله»؛ همان‌گونه که به کعبه می‌گوییم خانهٔ خدا؛ بعضی از روزها و زمان‌ها را هم به خدا نسبت می‌دهیم؛ چرا کعبه را می‌گویند خانه خدا؟ به خاطر شرافت مکانی، به خاطر حرمت مکانی و ... با همین منطق بعضی از زمان‌ها هم به خداوند متعال نسبت داده می‌شود؛ مانند روز هجرت پیامبر اکرم، روز فتح مکه، ایام جنگ صفین؛ کمی هم برویم عقب تر مثلا روز بیرون آمدن قوم نوح از کشتی و برخورداری آنان از سلام و برکات و یا مثلا روز رهایی حضرت ابراهیم از آتش، و یا از جمله مواردی که در قرآن به آن اشاره شده است، روز رهایی قوم حضرت موسی از آل‌فرعون است.

بیاییم کمی جلو‌تر و مصادیق معاصر ایام الله را هم بگوییم؛ مثلا ۱۵ خرداد و یا ۱۹ دی و همچنین ۱۷ شهریور و مهم‌تر ۲۲ بهمن.

و از جمله ایام الله روز ۹ دی می‌باشد.

امّا یوم الله نامیدن روزی، به غیر از مقدس کردن آن و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره آن، ثمره دیگری نیز دارد؟
پاسخ این سوال را در آیه ۵ سوره ابراهیم جستجو کنیم؛ در این آیه این چنین آمده است:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ »

آیه می‌گوید: «و ما موسی را با آیات خود فرستادیم که قومت را از ظلمات بیرون آور و به عالم نور برسان و روزهای خدا را به یاد آنها آور، که در این یادآوری بر هر شخصی که صبور و شکرگزار است دلایل روشنی نهفته است.
به نظرتان چرا از حضرت موسی خواسته شده است که «ایّام الله» را برای قوم خویش یادآوری کند؟ چرا حضرت موسی می‌بایست روزهایی که در آنها اتفاقات مهمی روی داده است و قدرت خدا در آن روزها بیشتر آشکار شده است را یادآوری کند؟ آیا جز برای عبرت‌گرفتن است؟

آری در این یادآوری‌ها و زنده‌نگه‌داشتن ایام الله بسیار عبرت نهفته است؛ آن چه که از نان شب هم برای هر قوم و ملتی ضروری است؛ به خصوص برای ملت ما که از چندین طرف مورد هجمه است، در دل درگیری‌ها است و دائما در حال جهاد است؛ این ملت نباید خسته شود، نباید روزهایی را که خدا به صحنه آمده است را فراموش کند، بلکه نه تنها باید از آن عبرت بگیرد، بلکه امیدوارتر از همیشه باشد.

یک ملت وقتی بداند و ایمان داشته باشد که هنگامی که به‌پا خیزد و خود به صحنه بیاید، خدا خود به صحنه می‌آید و خود تغییر را رقم می‌زند، این ملت آیا می‌تواند نا‌امید هم بشود؟

لذاست که ایام الله و زنده‌نگه‌داشتن و تذکر به آن بسیار جدی می‌شود؛ چرا که یادآور می‌شود که هر زمانی که شما مردم به‌پا خواستید و اراده کردید و به صحنه آمدید، خدا خود به میان می‌آید و معجزه رقم خواهد خورد؛ مگر نچشیدید یوم‌الله‌های گذشته را؟ مگر به چشم خود ندیدید، هنگامی که قدرت خدا به صحنه آمد و کسی را یارای مقابله با آن نبود؟ مگر به چشمان خود این معجزه عیان را ندیدید؟

پس بدانید کسانی که می‌خواهند «ایام الله» را به فراموشی بسپارند و یا به دنبال مسخره کردن آن هستند و یا در تکاپو هستند تا ملتی ایام الله را از یاد ببرند؛ اینان خواسته یا نا‌خواسته، در سپاه دشمنان خداوند هستند. حال می‌خواهد مسلمان باشد یا نه، شیعه باشد یا نه.

  • حامد خواجه

برداشتی آزاد از فرمایش استاد آیت‌الله خامنه‌ای در ترجمه‌ی تفصیلی آیة الکرسی

دومین آیه از مجموعه‌ٔ سه آیه معروف به آیة الکرسی، در خصوص آزادی به خصوص آزادی عقیده و آیین است. «لااکراه فی الدّین» (بقره / ۲۵۶) آنچه آیین ماست، با اکراه همراه نیست. به زور و اجبار اعتقادات و تفکر خود را به جهان و جهانیان تحمیل نمی‌کنیم. معمولا به این بند از آیه بسیار تمسک شده است به خصوص از جانب روشنفکران، چه دینی و حتی غیر‌دینی. امّا در نگاه نخست به نظر می‌رسد این فرمایش قرآن کریم با دستورات و آیات مربوط به قتال و جهاد با کفّار سازگاری ندارد؛ پناه بر خدا از این که بخواهیم مدعی ناسازگاری میان آیات قرآن که تماما حق است، شویم؛ قرآن تماما حق است و تمام اجزاء این حقیقت یکپارچه حق، باهمدیگر سازگار هستند؛ امّا منظور از این ناسازگاری، آن فهم ناقصی است که از آیه وجود دارد. و مقصود از این یادداشت توضیح و اصلاح این فهم ناقص از آیه می‌باشد.

سوالی که از متمسکین به این بخش از آیه داریم این است که ادامه آیه را چرا توجه نمی‌کنند؟ چرا آیه را کامل نگاه نمی‌کنند؟ بله هیچ اجباری در پذیرش آیین و دین ما نیست و اساسا آیین و دین ما همراه با اکراه نیست و این را هم به خاطر فشار‌های امثال شما و حقوق جهانی بشر و ... نمی‌گوییم که اساسا معتقدیم این نفهته در دین ماست و آزادی را از پرتوهای توحید می‌دانیم؛ امّا شما که قصد تمسک به این فقره را دارید، چرا ادامه‌ی آیه را نمی‌خوانید؟

صورت کامل آیه از این قرار است: « لا اِکْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یکْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ »

«لا اکراه فی الدّین» در دین اکراه و اجباری نیست، «قد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیّ» آشکار شده است راه راست از راه گمراهی.

اینکه در ادامه «عدم اکراه در دین» بلافاصله گفته شده است، «راه راست و گمراهی آشکار» شده است؛ این علت عدم اکراه را بیان می‌کند؛ چرا اجبار و زور و فشاری همراه آیین و در پذیرش دین ما نیست؟ چون راه راست از راه گمراهی آشکار شده است و مانند روز واضح شده است که راه راست کدام است و گمراهی کدام است؛ لذا این آیه کریمه اساسا نه تنها منافی تبلیغ دین و تبیین نیست، که اساسا مؤید آن است. و در وزان تبلیغ، به جهاد اهمیت می‌دهد.

اساسا جهاد اسلامی برای برطرف کردن و برداشتن موانع هدایت است؛ که عبارتند از طواغیت و رهبان زمانه که مانع رسیدن هدایت به مردم هستند؛ مانع این آشکار شدن راه راست و راه گمراهی هستند؛ اساسا جهاد اسلامی و قِتال مقدس اسلامی برای آزادی و آزاداندیشی است؛ برای آزادی بخشی است؛ در جامعه‌ای که سردمداران کفر مانع تبین راه رشد هستند؛ مانع خوانده شدن قرآن هستند، مانع رسیدن حق به عموم جامعه هستند، با این افراد با زور و با شمشیر مقابله خواهیم کرد؛ ما برای رسیدن حق به گوش مردم و روشن‌شدن راه راست برای مردم، جان‌مان را هم می‌دهیم و به آن افتخار می‌کنیم، و این را برای خود سعادت می‌دانیم که در راه رسیدن عموم جامعه به آزاداندیشی و رها کردن مردم از بند‌ها، کشته شویم و جان دهیم؛ بله اگر دستی مانع رسیدن سخنان قرآن به مردم بشود، مانع خواندن قرآن بشود، آن دست را قلم می‌کنیم، اگر حجابی در برابر حق و حقیقت به وجود بیاورند، با افتخار آن را می‌دریم، اگر مشتی بخواهد بر سر خواننده‌ی قرآن زده شود، آن دست را قطع می‌کنیم، برای بر طرف کردن مزاحمان هدایت همیشه آماده و شمشیر به دست هستیم و این را نه تنها در تنافی با آزادی و آزاداندیشی نمی‌بینیم بلکه عین آزاداندیشی است و رقم زدن آن را در جامعه تکلیف خود می‌دانیم.

و از این باب است که این روز‌ها که درگیری‌ها و قتال تا حدودی به جبهه‌ی نرم و فرهنگی کشیده شده است، جهاد تبیین اهمیت ویژه می‌یابد؛ درگیری و قتال مستقیم تبیین برای تک‌تک مسلمانان واجب است، همانگونه که جهاد شمشیر بود؛ چرا که این‌روز‌ها کمتر با شمشیر مانع تبین رشد از غی / آشکار کردن راه راست از گمراهی، می‌شوند؛ بلکه با رسانه‌هایی انحصاری مانع این تبیین می‌شوند؛ و البته در این مقام هم هیچ ابایی از دست به شمشیر شدن نداریم چرا که «الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی السَّیْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّیْفِ».

  • حامد خواجه
اربعین خانوادگی‌ می‌چسبد!

صدای پای کاروان پیاده روی اربعین به گوش می‌رسد و نوای "حلابیکم یا زوار الحسین" از آسمان می‌آید؛ اربعین نزدیک است، کوله‌های‌تان را بسته‌اید؟

قبلا در مورد اربعین و به خصوص حضور بانوان در پیاده‌روی اربعین سیاه‌ای تقدیم کرده بودم؛ در اینجا می‌توانید ببنید! همچنین فیشی از بخشی از سخنرانی حضرت آقا در سال ۱۳۵۲ در مورد اربعین با عنوان «کنگره عظیم جهانی اربعین» تقدیم حضورتان شده است. تحلیلی که ایشان از اربعین دارند بسیار جذاب و خواندنی است؛ توصیه می‌کنم قبل از ادامه پست آن را مطالعه کنید.

و اما یادداشت امروز...
اگر کمی دور و اطراف سربچرخانیم، می‌بینیم که کاروان‌هایی که نوجوانان را برای بردن زیارت و به خصوص اربعین در حال شکل‌گیری است، در حال زیاد شدن هستند؛ و این در حال تبدیل شدن به یک رویه است؛ البته که اردو برای کار‌های تربیتی - فرهنگی نیاز است؛ اما اینقدر راحت نوجوانان و حتی جوانان را از خانواده‌ها جدا کردن و آن‌ها را به پیاده‌روی اربعین بردن، کار درستی نیست؛ در این امر مهم نیاز است از جهات متعدد تامل شود. به نظر می‌رسد حتی در مباحث تربیتی، این خانواده است که محوریت دارد، که متاسفانه این رویکرد خیلی کم و به صورت نادر در مجموعه‌های تربیتی و فرهنگی مدنظر است؛ و به کل بریده از خانواده‌ها به فکر تربیت نسل نوجوان و جوان هستند؛ حال بماند اوضاع وخیمی که در مجموعه‌هایی است که به دنبال تربیت قبل از نوجوانی هستند!

این گسترش کاروان‌های نوجوانان اربعینی -چه دختران و چه پسران- برخواسته از همین نقص در نظرگاه تربیتی است که برای خانواده نقش محوری قائل نیست؛ والّا اگر کاروان اربعین هم بخواهد ببرد، می‌تواند خانوادگی ببرد.

در این مجال نمی‌گنجد که از مبانی فقهی، فرهنگی و تربیتی این محوریت خانواده قلم‌فرسایی کنم؛ لذا به خاطر همین عنوان این یادداشت "سفر اربعین باید خانوادگی باشد" نشده است که در نظر شخصی خود بنده این به ثبت افتاده است که باید پیاده‌روی اربعین را خانوادگی رفت.

امّا توصیه‌ام به تمامی کسانی که در این عرصه هستند به خصوص کسانی که مشغول کاروان‌های اربعینی نوجوانان و مجردی هستند، این است که بیشتر در رویه خود تامل کنن؛ بسیار به لوازم کار خود فکر کنند.

و در پایان اینکه قبول «کل الخیر فی باب الحسین» امّا این منافاتی با تفکر و تامل کردن در رویه‌های‌مان ندارد.

(تصاویری از اربعین خانوادگی)

 

 

  • حامد خواجه

مدرنیته از کجا شروع می‌شود؟

به نظر می‌رسد برای آشنایی با مدرنیته بهتر باشد از آغاز و پیدایی آن شروع کنیم.

مدرنیته با فرانسیس بیکن  (Francis Bacon) آغاز می‌شود؛ از اساس این تفکرات بیکن بود که دوره‌ای در تاریخ به عنوان مدرنیته پدید‌آورد؛ البته وی تنها نبوده است و مابعد او به خصوص دکارت و بعد‌تر کانت نقش بسیار مهمی داشتند؛ و دیگر فیلسوفان و اندیشمندان؛ ولی اگر بناست آغاز این پدیده‌ی تاریخی را بشناسیم و با آن آشنا شویم، باید بدانیم که از اندیشه‌های بیکن شروع شد و بعد این اندیشه‌ها توسط دکارت ریاضی‌وار شد و استحکام یافت.

مدرنیته‌ که تا نیمه‌‌ی دوم قرن بیستم ادامه داشت و حتی پس از آن هم هنگامی که منتقدین نسبت به آن ظهور یافتند، باز هم نتوانستند آن چنانکه باید آن را کنار بزنند بلکه پست‌مدرن (پست مدرنیته postmodernity) جایگزین آن شد که می‌توان گفت زایده‌ی همان مدرنیته است؛ لذا این گرفتاری‌های بشری که دیگر این روز‌ها مختص به یک منطقه‌ی مکانی نیست از آن اندیشه‌ها شروع شده است؛ گرفتاری‌هایی که الان دیگر کشور‌های غرب‌زده نیز تاحدی گرفتار آن هستند و علاوه بر غرب گرفتاری‌های دیگری نیز به خاطر غرب‌زدگی دارند.

امّا اگر بخواهیم به اندیشه فرانسیس بیکن به عنوان آغازگر مدرنیته نگاهی داشته باشیم، شاید بتوان گفت ریشه و اصل آن اندیشه‌ها این بود که خدا را کاملا حذف کرده بود و در تعامل و مقابله با کلیسا، پای وحی را به صورت کامل قطع کرده بود و به تعبیری دیگر وصل به «آسمان» نبود و از آن بریده شده بود؛ اینکه خارج از حیطه مشاهدات حقیقتی نیست؛ علم بر انسان و جهان تسلط دارد؛ اینکه باید بر طبیعت تسلط یافت و آن را به استخدام گرفت و … همه ریشه در حذف خدا دارد؛ در واقع درپی‌ حذف خدا اینگونه اندیشه‌ها پدید می‌آید.

با این توصیفات حال شاید راحت‌تر بتوان در مورد اینکه «آزاداندیشی» مسئله‌ای توحیدی است یا مدرن یا به تعبیری دیگر آزاداندیشی توحیدی کاملا با آزاداندیشی مدرن متفاوت است، را مورد تامل قرار داد.

آزاداندیشی توحیدی، غیر از آزاداندیشی مدرن

باتوجه به اینکه مدرنیته با کنار گذاشتن خدا و بریدن اتصال به آسمان آغاز می‌شود؛ در این آب و هوا است که اندیشه و تعقل و در ادامه تجربه مهم و پررنگ می‌شود. و این گمان پدید آمد که برای درست بکارگیری این فکر باید آن را از دین و سنت آزاد کرد؛ و لذا «آزاداندیشی» مطرح شد؛ این آزاداندیشی در واقع یعنی رهایی از دین و سنت گذشته بود که در واقع منظور دین مسحیت بوده است. حال اینجا سوالی که مطرح می‌شود این است که این آزاداندیشی تا چه اندازه می‌تواند مسئله‌ی یک موحّد باشد؟ آیا اساسا «آزاداندیشی» با «توحید» قابل جمع است؟ و به تعبیر دیگر آیا می‌توان ادعای «آزاداندیشی اسلامی» کرد؟ آیا «آزاداندیشی اسلامی» تعبیری پارادوکیسکال نیست؟

اجمالا اینگونه می‌توان پاسخ داد که «آزاداندیشی مدرن» و «آزاداندیشی توحیدی» تنها مشترک لفظی هستند؛ «آزاداندیشی» مانند دیگر شعار‌های فطری و بشری، توسط غرب مستکبر دزدیده شده است و در خدمت استعمار قرار گرفته است.

دین مبین اسلام، نه تنها اندیشیدن و تفکر را جایز می‌شمارد، بلکه تکلیف بر آن می‌کند؛ و در کنار وجوب اندیشیدن، بر رهایی از قیود در هنگام اندیشیدن نیز تاکید می‌کند؛ لذا «آزاداندیشی» آنگونه که در غرب مدرن مطرح می‌شود، اساسا در اسلام مطرح نیست؛ چرا که اسلام خود از ابتدا به اندیشیدن و آزاداندیشی دعوت می‌کند و ممانعتی برای اندیشیدن ندارد که نیاز به آزاداندیشی برای رهایی از آن باشد؛ بلکه نیاندیشیدن را هم زشت می‌پندارد.

ارتداد

شاید بتوان حکم «ارتداد» در اسلام را اینگونه توضیح داد که برای مبارزه با رویکردی است که یا به «دنبال حق نیست» و یا «نمی‌اندیشید»؛ و حدودی که در ارتداد به آن حکم می‌شود از باب بازدارندگی و مبارزه فرهنگی این دو رویکرد اجتماعی است؛ ارتداد در این مبارزه است، نه آنگونه که بعضی روشنفکران -در گرته برداری از فضای مسیحیت غربی- در مبارزه با اندیشیدن می‌بینند. در باب ارتداد اگر توفیق باشد بیشتر از این خواهم نگاشت، اینجا صرفا از باب یک اشاره مطرح شد.

  • حامد خواجه

 در حدیث است که «جالسوا مَنْ‏ یُذَکِّرُکُمُ‏ اللَّهَ‏ رُؤْیَتُهُ» یعنی همنشینی برای خود انتخاب کنید که با دیدنش و با نشست و برخواست با او با مصاحبت با او، همین دیدن و مصاحبت شما را یاد خدا بیاندازد؛ خدا را در نزد شما تذکر دهد؛

امروز می‌خواهم یک هم‌نشین در تلویزیون به شما معرفی کنم؛ برنامه «حسینیه معلا». در سال‌های قبل توفیق نداشتم این برنامه را پی‌گیری کنم ولی امسال توفیق شد با بعضی از قسمت‌های این برنامه همراه شوم و اشک بریزم؛ آنچه از این برنامه جلو دوربین بود، واقعا عالی بود، حال پشت دروبین و همچنین نکات فنی برنامه‌سازی را نمی‌دانم؛ اما هر یک از این ۵ نفر یعنی مجری و چهار داور، هر کدام با روحیات مختلف، هر حرکت، سکون، گفته، نگفته و خلاصه هر کارشان تو را یاد امام حسین می‌انداخت؛ یاد حسینی که یک سال برای محرمش انتظار می‌کشیم؛ و این یاد حسین ارزشمند است و باید در زندگی‌ها زنده باشد؛ چه بسیار کسانی که به هر دلیلی نمی‌توانند در مراسمات و هیئات عزاداری شرکت کنند و پا به پای این برنامه اشک ریختن و عزاداری کردند.

حال و هوای کسانی که در این برنامه اجرا داشتند - چرا بگوییم اجرا؟ - حال و هوای کسانی که در این برنامه عزاداری و مداحی می‌کردند هم خواستنی بود و همچنین از حال و هوای عزادارانی که دور تا دور نشسته بودند از زن و مرد و در این مراسم شرکت کرده بودند نیز نشان از این داشت که جنس این برنامه با دیگر برنامه‌ها نمایشی متفاوت است؛ اینجا دیگر نمایش و بازی و بازیگری نیست؛ بروز واقعیت خود است؛ اگر امکان پخش پشت صحنه این برنامه وجود داشته باشد، به نظر می‌رسد که تمامی عوامل پشت صحنه در حال اشک ریختن و عزاداری باشند؛ همراه و هم‌پا با حاضران جلو دوربین؛ فیلم‌بردار چشمانش از اشک تار می‌شود و در همان حین در حال فیلم برداری از گریه یک عزادار است.

حسینیه معلا اصلا و ابدا یک مسابقه استعدادیابی نبوده است؛ همان نامی که برای آن برگزیدند شایسته است و با مسما؛ این برنامه یک حسینیه تلویزیونی بوده است؛ در حسینیه‌ها کسی برنده یا کسی برتر نمی‌شود، کسی برای خودنمایی و خودخواهی به این مکان نمی‌آید، اینجا جای عشّاق و نوکران حسین است. اینجا برای خدمتگزاری به عزادارن و نوکران حسینی بنا شده است. حسینیه معلا، یک حسینیه است؛ دیدید آنجایی را که به آقای پناهی گفتند راحت باش اینجا حسینیه است. برنامه ضبطی نیست که مراقب باشند چیزی خراب نشود؛ دیدید چقدر مداحان راحت بودند و اشک می‌ریختند و همراه عزادارانی که دل‌شان همراه بود، عزا‌داری می‌کردند، سینه می‌زدند و دم می‌گرفتند و می‌خواندند؟

و در پایان شعری از آقای برقعی به عنوان روضه تقدیم خوانندگان:

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلند مرتبه پیکر، بلند بالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندۀ تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یُمکِنُ الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلّا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلّا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که “یحب الجمال” محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، ”أجِنّنی" گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ”أمّ وهب” را، به پارۀ تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان‌که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حُسن مطلع شد
همان سری‌ست که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه، کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیۀ کَهفُ الرَّقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبۀ محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر

  • حامد خواجه
کدام محرم و صفر اسلام را نگه داشته است؟

جمله «محرّم و صفر است که اسلام را نگه داشته است» از مشهورات زمانه‌ی ما است ولی در معنای آن کمتر تامل می‌کنیم؛ اینکه کدام محرّم و صفر است که اسلام را نگه داشت؟ یا اینکه کدام اسلام با محرم و صفر زنده ماند؟

به خاطر عشق و شوری که به سیدالشهدا صلوات الله علیه داریم و درپی آن به دستگاه هیئت و عزاداری، معمولا اجازه نمی‌دهیم که عقل وارد این وادی شود و اشتباهات ما را گوش زد کند، نه تنها اجازه‌ی ورود عقل داده نمی‌شود که گاها از ورود «شرع» هم در این وادی ممانعت می‌شود؛ گاها حتی خودمان اجازه نمی‌دهیم که در این باب تامل کنیم و تقدسی مانع می‌شود که از خود بپرسیم این کدام عزاداری یا کدام محرم و صفر است که اسلام را نگه می‌دارد؟ اگر هر مجلس‌عزایی این کارکرد را دارد که اولین مجلس عزا را دشمنان سیدالشهدا گرفتند؛ اینکه اهل بیت علیهم السلام از بعد از قیام عاشورا، مدام توصیه می‌کردند یاد و نام حرکت امام حسین زنده نگه داشته شود، چه منظوری داشتند؟ آیا صرف عزاداری‌ها را توصیه می‌کردند؟ 

حتما شنیده‌اید که هیئت‌ها نقش خوبی در انقلاب اسلامی داشتند و عزاداری‌های آن زمان چقدر در کمک به انقلاب فعال بودند؛ اما این هم شنیدنی است که بودند هیئت‌هایی که مورد حمایت مادی و معنوی شاه ملعون بودند؛ هیئتی که از آن مبارزه، ظلم‌ستیزی، قیام و ... بیرون نیاید، چه کارکردی دارد؟ اینگونه هیئت‌ها چقدر می‌توانند به «اَحیوا اَمرَنا» حضرت امام صادق علیه السلام جامع عمل بپوشانند؟

در ادامه توجه شما را به بخشی از فرمایشات حضرت آقا در دیدار با مداحان در تاریخ ۳ بهمن ۱۴۰۰ جلب می‌کنم:

یک نکته‌ی مهمّی در باب هیئت هست و آن این است که امام -همان ‌طور که عرض کردم- در این دو روایت میفرمایند: اَحیوا اَمرَنا؛ مسئله‌ی ما را، مکتب ما را زنده نگه دارید یا زنده کنید. خب، امروز برای شما که در محیط شیعی، در محیط جمهوری اسلامی، در کشور مسلمان و شیعه نشسته‌اید، شاید اصلاً خیلی مفهوم نیست آن وقتی که امام صادق میگویند «اَحیوا اَمرَنا»، یعنی چه. در آن دوره‌ای که امام صادق فرمودند: اَحیوا اَمرَنا، احیای امرِ اهل‌بیت جزو سخت‌ترین و خطرناک‌ترین کارها بود؛ یک جهاد عظیم بود. حالا آن زمانهایی که ما در این زمینه زیاد بحث میکردیم، کار میکردیم -که آن حرفهای چهل پنجاه سال قبل ظاهراً چاپ شده و در اختیار افراد هست- [توضیح داده‌ایم.] زندگی مبارزاتی ائمّه و مبارزه‌ی اصحاب ائمّه جزو خطرناک‌ترین‌ها بود؛ چطور است که همه‌ی ائمّه به شهادت میرسند؟ چرا امام جواد در ۲۵ سالگی، امام عسکری در ۲۸ سالگی به شهادت میرسند؟ چرا اینها را میکُشند؟ چرا موسی‌بن‌جعفر (علیه السّلام) را چند سال به زندان می‌اندازند و در زندان به شهادت میرسانند؟ زندگی، زندگی مبارزه بود. در یک چنین شرایطی امام میفرماید: اَحیوا اَمرَنا؛ شما که می‌نشینید در آن جلسات هیئتی، احیای امر ما را بکنید؛ یعنی امام بزرگ‌ترین مبارزات را، خطرناک‌ترین مبارزات را، از اینها مطالبه میکند. پس هیئت جای چیست؟ جای جهاد. هیئت، کانون جهاد است؛ هیئت، کانون جهاد است؛ جهاد فی‌سبیل‌الله، جهاد در راه احیای مکتب اهل‌بیت، مکتب امام حسین (علیه السّلام)، مکتب شهادت. خب ائمّه (علیهم السّلام) چه جور جهادی میکردند؟ ائمّه جهاد نظامی که نمیکردند؛ جز معدودی -فقط حضرت امیرالمؤمنین، امام حسن‌ مجتبیٰ و حضرت امام حسین با شمشیر جنگیدند- بقیّه‌ی ائمّه که با شمشیر نجنگیدند؛ جهادشان چه بود؟ «جهاد تبیین»؛ همین که بنده مکرّر تکرار میکنم تبیین یا جهاد تبیین، تبیین کنید، روشنگری کنید. هیئت، محلّ جهاد تبیین است. به نظر من از این «اَحیوا اَمرَنا» این نکته‌ی بسیار مهم استفاده میشود.

حضرت آقا می‌فرمایند که هیئت جای جهاد است؛ اصلا کانون جهاد است. آن هم جهاد تبیین؛ روشنگری؛ والّا پرورش احساسات و عواطف و صرفا اشک گرفتن؛ که البته گریه بر حسین ارزشمند است؛ چقدر می‌تواند اسلام را نگه دارد؟ این گریه با معرفت است که اسلام را نگه می‌دارد؛ این گریه‌ای که مقدمه قیام است، اسلام را نگه می‌دارد؛ تبیین و روشنگری‌ها است که در بقای اسلام نقش داشتند و دارند.

  • حامد خواجه
امام حسین از تبیین تا قیام

رهبر انقلاب درباره قیام امام حسین علیه السلام فرمایشات مختلفی دارند؛ از قبل آنکه سکان رهبری را به دست بگیرند تا بعد از آن؛ سخنان ایشان در باب عاشورا و امام حسین واقعا جذاب و نو هستند و دیدگاه آدمی را نسبت به حرکت امام حسین اصلاح می‌کند؛ بخشی از سخنان ایشان در کتابی با عنوان «چهار گفتار» آمده است که در واقع چهار سخنرانی ایشان در سال‌های ۷۱، ۷۴، ۷۵ و ۷۷ می‌باشد.

به این چند جمله از فرمایشات ایشان توجه کنید:

«کسی مثل حسین‌بن‌علی (ع) که خودش تجسّم ارزشهاست، قیام میکند، برای این‌که جلوی انحطاط را بگیرد؛ چون این انحطاط میرفت تا به آن‌جا برسد که هیچ چیز باقی نماند برای اینکه کسی بخواهد مسلمان زندگی کند. ... امام حسین می‌ایستد، قیام میکند، حرکت میکند و یک تنه در مقابل این سرعت سراشیب سقوط قرار میگیرد.» ۷۷/۰۲/۱۸
«امام حسین را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یک بخش از جهاد امام حسین است. به تبیین او، امر به معروف او، نهی از منکر او ... باید شناخت.» ۸۸/۰۵/۰۵

حضرت اباعبدالله الحسین جهادشان، قیام‌شان همراه با تبیین بوده است؛ حرکت ایشان از تبیین شروع می‌شود و قیام‌شان همراه با توضیح و تبیین است؛ ایشان حتی در روز مبارزه هم از رسالت تبیینی خود دست برنمی‌دارند. از این قبیل درس‌ها در حرکت سیدالشهدا زیاد است که باید با تامل در حرکت و قیام ایشان، آموخت و در زندگی به کار بست.

  • حامد خواجه

به مناسبت سال روز این عید عزیز و مبارک، یعنی دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ که نتیجه همه پرسی نظام جمهوری اسلامی ایران اعلام شد و ۹۸/۲ درصد آراء به جمهوری اسلامی «آری» گفته بودند و رژیم طاغوتى را براى همیشه به زباله دان تاریخ‏ انداختند، پیام حضرت امام به ملت ایران را برای‌تان بازنشر می‌کنم؛ هر چند گفتنی‌ها زیاد است ولی حیف است که با طولانی کردن این یادداشت، خدایی نکرده این پیام ارزشمند حضرت امام را از دست بدهید.


منبع: صحیفه امام، ج‏۶، ص: ۴۵۲

پیام [به ملت ایران (۱۲ فروردین روز «جمهورى اسلامى»)]

زمان: ۱۲ فروردین ۱۳۵۸/ ۳ جمادى الاول ۱۳۹۹

مکان: قم‏


بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ‏ 

صَدَقَ اللَّه‏ الْعَظیمْ.

من به ملت بزرگ ایران که در طول تاریخ شاهنشاهى، که با استکبار خود آنان را خفیف‏ شمردند و بر آنان کردند آنچه کردند، صمیمانه تبریک مى‏گویم. خداوند تعالى بر ما منت نهاد و رژیم استکبار را با دست تواناى خود که قدرت مستضعفین است در هم پیچید و ملت عظیم ما را ائمه و پیشواى ملتهاى مستضعف نمود، و با برقرارى جمهورى اسلامى، وراثت حقه را بدانان ارزانى داشت. من در این روز مبارک، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملت، جمهورى اسلامى ایران را اعلام مى‏‌کنم. به دنیا اعلام مى‏‌کنم که در تاریخ ایران چنین رفراندمى سابقه ندارد، که سرتاسر مملکت با شوق و شعف و عشق و علاقه به صندوقها هجوم آورده و رأى مثبت خود را در آن ریخته و رژیم طاغوتى را براى همیشه در زباله دان تاریخ دفن کنند.

من از این همبستگى بیمانند که جز مشتى ماجراجو و بی‌خبر از خدا، همه و همه به نداى آسمانى‏ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً لبیک گفتند، و با تقریباً اتفاق آرا به جمهورى اسلامى‏ رأى مثبت دادند و رشد سیاسى و اجتماعى خود را به شرق و غرب ثابت کردند، تقدیر مى‌‏کنم. مبارک باد بر شما روزى که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنج‌هاى طاقت‌فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پاى درآوردید، و با رأى قاطع به جمهورى اسلامى، حکومت عدل الهى را اعلام نمودید. حکومتى که در آن، جمیع اقشار ملت با یک چشم دیده مى‌‏شوند و نور عدالت الهى بر همه و همه به یک طور مى‌‏تابد، و باران رحمت قرآن و سنت بر همه کس به یکسان مى‏‌بارد. مبارک باد شما را چنین حکومتى که در آن اختلاف نژاد و سیاه و سفید و ترک و فارس و لر و کرد و بلوچ مطرح نیست. همه برادر و برابرند؛ فقط و فقط کرامت در پناه تقوا و برترى و به اخلاق فاضله و اعمال صالحه است.

مبارک باد بر شما روزى که در آن تمام اقشار ملت به حقوق خود مى‌‏رسند، فرقى بین زن و مرد و اقلیت‌هاى مذهبى و دیگران در اجراى عدالت نیست. طاغوت دفن شد و طغیان و سرکشى به دنبال او دفن مى‏‌شود، و کشور از چنگال دشمن‌هاى داخلى و خارجى و چپاولگران و غارت‏‌پیشگان نجات یافت. اینک شما ملت شجاع، پاسداران جمهورى اسلامى هستید. اینک شما هستید که باید این ارث الهى را با قدرت و قاطعیت حفظ کنید و نگذارید بقایاى رژیم متعفن‏ که در کمین نشسته‏‌اند و طرفداران دزدان بین المللى و نفتخواران مفتخوار در بین صفوف فشرده شما رخنه کنند. اینک شمایید که باید مقدرات خود را به دست بگیرید و مجال به فرصت طلبان ندهید، و با قدرت الهى که مظهر آن جماعت است، قدم‌هاى بعدى را بردارید، و با فرستادن طبقه فاضله و امناى خود در مجلس مؤسسان، قانون اساسى جمهورى اسلامى را به تصویب برسانید، و همان طور که با عشق و علاقه به جمهورى اسلامى رأى دادید، به امناى امت رأى دهید تا مجالى براى بداندیشان نماند.

صبحگاه 12 فروردین- که روز نخستین حکومت اللَّه است- از بزرگترین اعیاد مذهبى‏ و ملى ماست. ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزى که کنگره‌‏هاى قصر ۲۵۰۰ سال حکومت طاغوتى فرو ریخت، و سلطه شیطانى براى همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جاى آن نشست.

هان! اى ملت عزیز که با خون جوانان خود حق خود را به دست آوردید، این حق را عزیز بشمرید و از آن پاسدارى کنید، و در تحت لواى اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهى را با پشتیبانى خود اجرا نمایید. من با تمام قوا در خدمت شما که خدمت به اسلام است، این چند روز آخر عمر را مى‌‏گذرانم، و از ملت انتظار آن دارم که با تمام قوا از اسلام و جمهورى اسلامى پاسدارى کنند.

من از دولتها مى‌‏خواهم که بدون وحشت از غرب و شرق، با استقلال فکر و اراده، باقیمانده رژیم طاغوتى را که آثارش در تمام شئون کشور ریشه دارد پاکسازى کنند، و فرهنگ و دادگسترى و سایر وزارتخانه‌‏ها و ادارات که با فرم غربى و غربزدگى بپا شده است به شکل اسلامى متحول کنند، و به دنیا عدالت اجتماعى و استقلال فرهنگى و اقتصادى و سیاسى را نشان دهند. از خداوند تعالى عظمت و استقلال کشور و امت اسلامى را خواستارم.
و السلام علیکم و رحمة اللَّه.

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

  • حامد خواجه

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلآ بِلِسَان قَوْمِه لِیُبَیِّن لَهُم (ابراهیم ،۴)

اساسا برای پیشبرد هر پروژه‌ای باید وارد عرصه‌ی فرهنگ شد. بدون ورود به عرصه‌ی فرهنگ امکان ایجاد پروژه و پیشبرد آن وجود ندارد. خداوند متعال هنگامی که رسولی را برای قومی می‌فرستد، بر اساس لسان قوم می‌فرستد؛ با توجه به تعلیلی که از انحصار ارسال رسول به زبان قوم در ادامه آیه می‌آید که  تبیین برای آن قوم باشد، شاید بتوان گفت این لسان قوم تنها زبان و لغت آن قوم نیست که البته هم‌زبان بودن با آن قوم ضروری است؛ منظور این است که وقتی قرار است «تبیین حق و حقیقت» با ارسال رسول برای آن قوم صورت گیرد، برای این تبیین صرفا «هم‌زبانی» کافی نیست، بلکه باید با «فرهنگ» آن قوم آشنا باشد؛ لذا شاید بتوان گفت مراد از لسان قوم، فرهنگ آن قوم است؛ و چه آنکه خود زبان و لغت یک قوم هم داخل و جزئی از فرهنگ یک قوم است.

رسولان هم برای کار فرهنگی فرستاده می‌شوند؛ رسول هم کار خود را فرهنگی پیش می‌برد؛ اینکه بر روی مسئله‌ی «تبیین» تاکید می‌شود، نشان از «پیشبرد فرهنگی» دارد؛ والّا در غیرفرهنگ که نیازی به «تبیین حق و حقیقت» نیست، نیازی به حرف زدن نیست که بخواهد به لسان قوم باشد یا نباشد. اینکه لسان قوم و تبیین مورد تاکید قرار می‌گیرد، به خاطر اهمیت و جایگاه فرهنگ است؛ وگرنه پیشبرد سیاسی یا نظامی نیاز به تبیین و لسان قوم ندارد.

  • حامد خواجه

وقتی دین واقعی -بخوانید توحید به معنای تمام کلمه- در صحنه‌ی زندگی انسان‌ها حضور نداشته باشد تا انسان‌ها بتوانند با عالم غیب و معنویت ارتباط پیدا کنند، میل‌ها و نفس امّاره افسار زندگی انسان‌ها را در دست می‌گیرد و جامعه را به سوی هلاکت پیش می‌برد و این همان خطر «انحراف از دین» است. که همین خلا جامعه از توحید، باعث شد که «انحراف صدر اسلام» پیش بیاید.

بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله، خلیفه اول به عنوان اعلام برنامه می‌گوید:

«نبی اکرم در اتخاذ تصمیمات و اداره‌ی امور با وحی مؤَیّد و مستظهَر بود، ولی ما اکنون که وحی آسمانی با رحلت نبی اکرم قطع شده، ناگزیریم در اتخاذ تصمیماتِ لازمه به اجتهاد و صواب دید فکری خود عمل کنیم» (منبع: کتاب معنویت تشیع / علامه طباطبایی/ ص ۴۸)

 این سخن به ظاهر ساده، در نگاه عموم مردم مشکلی به وجود نمی‌آورد؛ متوجه به لوازم این سخن نبودند. یعنی توحید -به معنای اینکه تمام مناسبات ما باید از سمت خداوند مشخص شود- کاملا کنار گذاشته شده است  و تنها توحیدی «ذهنی» داشتند.

این حرفی که در صدر اسلام زده شد چقدر شبیه حرف مدرنیته است! و چقدر شبیه آن چیزی است که به اسم «علم» به ما حقنه می‌کنند. 

  • حامد خواجه

در نظر حضرت امام فقه اسلامی یک معجزه است. مراد از فقه در اینجا احکام است، نه عملیات استنباط. و البته منظور حکم واقعی که صادق آل محمد صلی ‌الله علیه وآله ‌بیان می‌کنند، می‌باشد؛ نه آنکه ما می‌فهمیم.

سرّ اینکه فقه در نظر شخصی مثل حضرت امام «معجزه» تلقی می‌شود چیست؟ ایشان در فقه اسلامی چه‌چیزی دیدند که آن را معجزه می‌دانند؟

توحید با تمام طوفندگی و قدرتش از راه فقه به جزئی‌ترین مسائل زندگی وارد شده است. توحید با آن عظمت با تمام مراتب در کف زندگی بشر جریان پیدا کرده است و کوچک‌ترین حرکت و فعل بشر را تحت الشعاع قرار داده است. توحید در حکم جزئی مثل ناخن گرفتن، کوتاه کردن شارب و … وارده شده است.


شخصی مثل حضرت امام که طوفندگی و عظمت و بزرگی توحید را می‌داند و دیده است، وقتی می‌بیند که این عظمت و طوفندگی در فقه آمده و در سطح جزئی‌ترین مسائل وارد شده است، اذعان به معجزه بودن فقه اسلامی می‌کند؛ این «فقه» است که توانسته «توحید» را به ظهور بکشد.

در آن توحیدی که حضرت امام با آن آشنا است، فقط خدا می‌تواند تشریع کنید و هیچ کس غیر خدا نمی‌تواند قانون‌گذاری کند. لذا وقتی می‌بینیم در فقه، این خدا است که به روی زمین آمده است و قانون‌گذاری کرده است و آن حاجت توحید را که جز خدا نباید کسی تشریع کند، برآورده است؛ اذعان به معجزه بودن این فقه می‌کنیم.

  • حامد خواجه

گفته می‌شود که خدا به دارالسلام دعوت کرده است؛ «وَاللَّهُ یَدْعُوا اِلى دارِ السَّلامِ». و از طرفی گفته می‌شود؛ توحید، ستیزه‌جو است و صف‌بندی‌ها را بهم‌ می‌زند و درگیری می‌سازد.(+) این دعوت به صلح و دارسلام، چگونه با این مبارزه‌ها قابل جمع است؟ مگر می‌شود ادعای واقعی از صلح داشته و خودْ  درگیری را به وجود بیاورد؟

وقتی ما این دوگانگی «صلح و مبارزه» را احساس کردیم، حال نوبت به این می‌رسد «اندیشه توحیدی» را با دقت نگاه کنیم و مورد تامل قرار دهیم که کدام قسمت از آن است که «دعوت به مبارزه» می‌کند؟ البته این‌جا وقتی از اندیشه توحیدی حرف می‌زنیم، مراد همان توحید ناب است؛

وقتی در خوانش توحید ناب، به دنبال قطعه‌ی مبارزه طلب بگردیم، شاید آن وقت بتوانیم راحت‌تر مشکل دیگر خوانش‌ها را هم پیدا کنیم؛ بهتر درک کنیم که چرا دیگر خوانش‌ها از توحید این مبارزه را ندارند.

  • حامد خواجه

استکبار که به نوعی مقابله با دعوت الهی است، با کار ابلیس شروع شد و اولین مستکبر عالم شد. اولین مستکبری که در مقابل دعوت الهی ایستادگی کرد و در مقابل دعوت و دستور الهی به سجده بر آدم، نافرمانی کرد. این نافرمانی ناشی از آن است که ابلیس خود را برتر از حق می‌دید. و اساسا مستکبر یعنی همین؛‌ خود را برتر از حق دیدن.

این استکبار ورزی در طول تاریخ استمرار داشته است؛ در هر دوره‌ای از تاریخ نمودهایی از آن به عنوان مَثَل برای ما باقی مانده است؛ از فراعنه و نمرود‌ها گرفته تا مستکبرین زمان بعثت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و همچنین مستکبرانی که بعد از رحلت نبی اکرم باعث انحراف جریان اسلام شدند و همچنین مستکبرانی که حضرت سیدالشهدا در کربلا به مقابله با آنان پرداخت. همان‌طور که مستکبران عالم در طول تاریخ انگشت‌نما شدند، کسانی هم که به مبارزه با این استکبار برخواستند و زیر بار ظلم آن‌ها نرفتند، برجسته می‌شوند.

وقتی استکبار مدرنیته شرق و غرب عالم را گرفته بود، این امام خمینی بود که با به صحنه آوردن انقلاب اسلامی، نفی استکبار کرد و به مبارزه با استکبار جهانی رفت. استکباری که مستکبرینش همان راه ابلیس را پیش گرفته بودند و خود را حق می‌دانستند، البته اینبار این استکبار تئوریزه شده بود و با اسم «علم» به خورد مستضعفین داده می‌شد. برای استکبارشان مبانی فلسفی بافتند و با علم کردن «نسبیت‌گرایی»، از حقیقت جا ماندند و خود را حق دانستند. و این خودِ گرفتار در لجن نفسانیت را برتر از حق پنداشتند. دیگر برای‌شان حقی باقی نمانده بود، بلکه هرچه نفس و دلشان بگوید و بخواهد حق است.
و اینگونه امانیسم به اوج می‌رسد و از دل تئوریزه کردن استکبار، امانیسم پدید می‌آید و با افتخار هم به آن اذعان دارند.

بیست و دو بهمن ما به همین خاطر هرساله جشن می‌گیرم؛ و البته این انقلاب آغاز مبارزه است بر علیه استکبار؛
و ما آغاز مبارزه‌مان را جشن می‌گیریم چرا که می‌دانیم «حِزْب اللّٰهِ هُمُ الْغٰالِبُونَ».
  • حامد خواجه

    توحید نمی‌‌تواند در مقابل استکبار صف‌بندی نسازد. انسان موحد با تمام وجود با استکبار سرجنگ و دعوا دارد. توحید باعث می‌شود که استکبار به یک ضد ناموس تبدیل شود و انسان موحد هم یک ناموس پرست؛ که در واقع باعث ایجاد دعوای ناموسی بین انسان موحد و استکبار می‌شود.

و این صف‌بندی و تقابل تا حدی دارای اهمیت است که می‌تواند معیار «درست‌فهمی دین» قرار بگیرد. در واقع می‌توان گفت سنجه‌ی فهم دینی، «استکبارستیزی» است؛ به عنوان مثال در فهمی که از «زکات» و حتی محل مصرف آن به دست می‌آورید، تا چه حد صف‌بندی توحید در مقابل استکبار حضور دارد؟

و چه خوب است که ما هم ببینیم در دینداری‌مان تا چه اندازه با استکبر سردعوا داریم؟ چقدر با نماز خواندنمان نفی استکبار می‌کنیم؟ مناسبات‌مان با استکبار امروز جهان چگونه است؟ در قرآن خواندن، روضه و گریه کردن‌مان، روزه و اعتکاف‌مان، درس و بحث‌مان و … چقدر این صف‌بندی با استکبار را مدنظر داریم؟ و حتی در دیگر امور زندگی‌مان؛ و شاید بتوان گفت که به نمازی که «مرگ بر آمریکا» را در تو زنده نکند، نباید زیاد دل بست!

 اگر این ملاک را سنجه دین فهمی خود کنیم، دیگر به راحتی از کنار این قضایا نمی‌گذریم.

  • حامد خواجه

وقتی پیامبری برای یک قوم مبعوث می‌شد و آن پیامبر به تبلیغ شریعت می‌پرداخت، آیا عموم مردم سخن پیامبر را می‌فهمیدند و به دلشان می‌نشست، به گونه‌ای که گم شده‌ی خود را پیدا کرده باشند و همچنین در ادامه همراهی با آن داشتند؟

در نظر اول پاسخ منفی است، و اگر هم مثبت است به صورت تمام و کمال نیست. شاید تعداد اندکی از قوم با آن پیامبر عظیم همراه بودند ولی این درک سخنان و فهمیدن آن در بین عموم مردم وجود نداشته است. این پاسخ ابتدایی است که شاید ریشه در تعلیمات گذشته ما داشته باشد. تعلیماتی که توسط نظام آموزشی حقنه شده است.

امّا آیا واقعا مسئله چنین بوده است؟ آیا واقعا عموم مردم سخن نبی را نمی‌فهمیدند؟ اگر اینگونه باشد، «حکمت ارسال نبی» زیر سوال می‌رود؛ قرار است با فرستادن نبی، راه برای قوم نمایان شود، حال اگر عموم قوم این فرستاده را نفهمند و این فرستاده توان همراه کردن قوم با خود را نداشته باشد، این ارسال با غرض هماهنگی ندارد.

از سویی دیگر وقتی می‌گوییم پیامبر «فطرت‌ها» را مخاطب قرار می‌دهد و با سخنانی بلیغ از امور فطری می‌گوید؛ به صورت طبیعی باید به دل مخاطب بنشیدند.

پس این پاسخ اولیه که شاید بتوان از قرآن هم برای آن شاهد آورد، خلاف تحلیل است؟

در ابتدا باید گفت که شاید برداشت ما از «تاریخ» اشتباه است و تاریخ آنچنان که بوده است برای ما نقل نشده است و تصور اشتباهی در ذهن‌ها شکل گرفته است.
و ثانیا بر فرض صحت تصور تاریخی، باید موانع این امر را هم دید. یکی از موانع از بین بردن فطرت‌ها است. و همچنین مستکبرانی که با ساختن جو تبلیغاتی علیه پیامبران، مانع رسیدن سخن می‌شدند و چندین عوامل دیگر که از جانب خود این قوم به راهنمایی شیاطین ایجاد می‌شد.
  • حامد خواجه

اگر خود انسان مبانی معرفتی مستحکمی در درون نداشته باشد، بعید است که بتواند در دیگران معرفت ایجاد کند. خودمان را [تقویت کنیم]. شماها جوانید، شماها باحوصله‌اید، شماها وقت دارید؛ مطالعه کنید، کتاب بخوانید؛ هم کتاب شعر، هم کتاب نثر؛ کتابهای شهید مطهّری را بخوانید، کتابهای اخلاق را بخوانید، کتابهای حدیث را بخوانید، تفسیر بخوانید. ما تفسیرهای خوبی داریم؛ اگر به عربی هم مسلّط نیستید، تفسیرهای فارسیِ خیلی خوبی امروز در دسترس همه هست.

بیانات رهبر انقلاب در دیدار مداحان اهل‌بیت علیهم‌السلام
۲۲/ ۱۰/ ۱۴۰۱

  • حامد خواجه

در اذهان ما معمولا امر به معروف و نهی از منکر با منکرات اخلاقی گِره خورده است و با شنیدن این لفظ به یاد اوضاع حجاب می‌افتیم و تاسف می‌خوریم از این که امر به معروف و نهی از منکر نمی‌شود. امر به معروف و نهی از منکر در اذهان ما در همین سطح است. امّا در اسلام امر به معروف، ضامن «اقامه‌ی شریعت» است و با آن اقامه‌ی فرائض می‌شود.

امر به معروف یک «مبارزه‌ی دائمی» با «فساد» است، یک اصلاحگری دائمی و پویا و کنشگر است. نباید از کنار وجوب امر به معروف و نهی از منکر به راحتی گذشت؛ کمتر کسی امر به معروف را در تصور خود به صورت یک «فریضه» تلقی می‌کند، فریضه‌‌ای که باید به آن عمل کند و شرایط عمل به آن را تدارک ببیند و چه‌بسا فرصت و زمان آن بگذرد و یک واجب عمل نشده در پرونده اعمال آدمی ثبت شود. این تلقی از امر به معروف در میان جامعه مذهبی هم کمتر دیده می‌شود. تا چه اندازه به امر به معروف و نهی از منکر مانند «نماز» نگاه می‌کنیم؟ به نماز خود حساسیت نشان می‌دهیم، امّا نسبت به این واجب چقدر حساس هستیم؟

«تصور صحیح» از امر به معروف؛ که همان مبارزه دائمی با فساد و اصلاحگری باشد، وقتی حکم وجوب بر آن شود، آنگاه مشخص می‌شود که «اسلام» برای اداره‌ی جامعه‌ی خود چه ساختار و طرح ویژه‌ای دارد. جامعه‌ای را فرض کنید که تک‌تک افراد آن جامعه به فکر اصلاح جامعه خویش هستند و مدام در فکر مبارزه با فساد هستند؛ یک جامعه به‌پاخواسته و قیام کرده برای اصلاح و مبارزه با فساد؛ در چنین جامعه‌ای بی‌عدالتی، ظلم، جور، فساد، حق‌کشی اگر نگوییم ریشه کن خواهد شد، حداقل نادر می‌شود.

اسلام با اصل «امر به معروف و نهی از منکر» که از واجبات است، تمام مردم را به «صحنه‌ی مبارزه» می‌کشاند؛ یک مبارزه‌ی دائمی که اجازه نمی‌دهد فساد پیدا شود.

  • حامد خواجه

شیعه یک جمع متفرقی بود. یک جامعه‌ای بود که در یک جا، در یک مکان زندگی نمی‌کردند. در مدینه بودند‌، در کوفه بودند‌، در بصره بودند‌، در اهواز بودند‌، در قم بودند‌، در خراسان بودند، اطراف و اکناف بلاد. اما یک روح در این کالبد متفرق و در این اجزاء متشتت در جریان بود.

مثل دانه‌های تسبیح یک رشته و یک نخ همه‌ این‌ها را به هم وصل می‌کرد. چه بود آن رشته؟ رشته‌ اطاعت و فرمانبری از مرکزیت تشیع، از رهبری عالی تشیع یعنی امام. همه‌ این رشته‌ها به آنجا متصل می‌شد. قلبی بود که به همه‌ اعضاء فرمان می‌داد. و به این ترتیب تشیع یک سازمان و یک تشکیلاتی بود. ممکن بود دو نفر از حال هم خبر نداشته باشند اما بودند کسانی که از حال همه با خبر بودند. اطاعت و فرمانبری آنها به حساب بود، فریاد زدنشان از روی دستور بود، سکوتشان بر طبق نقشه بود.
همه چیزشان با حساب بود. فقط یک عیبی کار آنها داشت و آن اینکه همدیگر را کمتر می‌دیدند. اهل یک شهر‌، شیعیان یک منطقه البته یکدیگر را می‌دیدند. اما یک کنگره‌ جهانی لازم بود برای شیعیان روزگار ائمه(ع).

این کنگره‌ جهانی را معین کردند. وقتش را هم معین کردند. گفتند در این موعد معین در آن کنگره هر کس بتواند شرکت کند. آن موعد روز اربعین است و جای شرکت، سرزمین کربلا است. چون روح شیعه روح کربلایی است‌، روح عاشورایی است. در کالبد شیعه تپش روز عاشورا مشهود است. شیعه هر جا که هست دنباله‌روی عاشورای حسین است. این هم که می‌بینی همه جا این تپش‌هایی که در شیعه مشهود شده‌، از آن مرقدِ پاک ناشی شده. این شعله‌هایی بوده که از آن روح مقدس و پاک و از آن تربت عالی مقدار سرکشیده. به جان‌ها و روح‌ها رسیده. انسان‌ها را به گلوله‌های داغی تبدیل کرده و آنها را به قلب دشمن فرو برده.

بنابراین مسئله‌ اربعین یک مسئله‌ مهمی است‌، اربعین یعنی میعاد شیعیان در یک کنگره‌ بین‌المللی‌ و جهانی برای سرزمینی که خودش خاطره‌انگیز است آن سرزمین‌. سرزمین خاطره‌ها است‌، خاطره‌های باشکوه‌، خاطره‌های عزیز‌، سرزمین شهدا‌، مزار کشته‌شدگان راه خدا‌، اینجا جمع بشوند تشیع‌، پیروان تشیع و دست برادری و پیمان وفاداری هر چه بیشتر بدهند.

اگر امروز هم بتوانند شیعیان آن سرزمین پاک و مقدس را یک چنین میعادی قرار بدهند. البته بسیار کار بجا و جالبی خواهد بود و همین دنباله‌گیری از راهی است که از ائمه‌ هدی(ع) به ما ارائه دادند.

سخنرانی در مسجد امام حسن مجتبی(ع)/ مشهد ۲۴ اسفند ۱۳۵۲

  • حامد خواجه

پیاده‌روی اربعین از دهه ۳۰ شمسی شروع شده است و به تدریج تا دهه‌ی ۵۰ شرکت‌کنندگان زیاد شدند و به جمعیت هزاران نفری رسید.

با اوج گرفتن‌های این پیاده‌روی، دولت بعث احساس خطر کرد و مخالفت‌ها و مانع‌تراشی‌هایش شروع شد؛ در سال ۱۳۵۴ شمسی جمعیت بزرگی به سمت کربلا حرکت کرد، این جمعیت شعاری با این مضمون که «ای آقا و سرور ما اگر دست و پایمان را هم قطع کنند سینه‌خیز به‌سوی تو خواهیم آمد» داشت، در میانه‌های راه نظامیان دولت بعث برخورد شدیدی داشت و عده‌ای بازداشت شدند و حتی شش نفر از شیعیان نجف که برنامه‌ریز این حرکت بودند، اعدام شدند.

پس از این اتفاق، پیاده‌روی اربعین به صورت مخفیانه و در قالب گروه‌های کوچک دو سه نفره آن هم از مسیر‌های بیابانی انجام می‌شد؛ اگر در ایّام اربعین برنامه‌های صدا و سیما را دنبال کرده باشید، یک فیلم سینمایی هم چند سالی است در این ایام پخش می‌شود که مسافران یک مینی‌بوس به بهانه خراب بودن ماشین‌شان آن را هُل می‌دهند که پیاده به زیارت رفته باشند و در مسیر با مشکلات و برخورد‌های نظامیان بعثی مواجهه می‌شوند -هر چه در گوگل سرچ کردم نتوانستم نام این فیلم را پیدا کنم!-

در برخورد‌های صدام با این پیاده‌روی منقول است که بر سر زائرین با بالگرد قیر داغ می‌ریختند و یا تیر اندازی و ... ولی خوب بنده در این خصوص تحقیقی نکرده‌ام و شفاهی این موارد را شنیده‌ام.

در آن ایام اهالی و ساکنین روستا‌ها و آبادی‌های در مسیر زائرین، به صورت پنهانی پذیرای زوار بودند و در مواجهه با مامورین بعثی آن‌ها را میهمانان خود معرفی می‌کردند تا جان‌شان در امان باشد.

امّا خوب این‌روز‌ها می‌بینیم که یک سیل جمعیت از زن و مرد و بچه، کوچک و بزرگ، پیر و جوان در این مسیر در جریان است. چندسالی هم هست که مردم ایران استقبال خوبی از این مراسم باشکوه داشته‌اند، تا حدی که در دو سال آخر قبل از کرونا، احساس می‌شد ایران خالی شده است و دیگر کسی در آن نیست!! بماند که رفقای ما در همین سال‌های کرونایی که مرز‌ها مثلا بسته بود هم به پیاده‌روی رفتند.

در خصوص اصل رفتن یا نرفتن به زیارت اربعین و پیاده‌روی اربعین نمی‌خواهم صحبت کنم بلکه موضوع کمی خاص‌تر است؛ مسئله و موضوع این پست «حضور بانوان در پیاده‌روی و زیارت اربعین» است.

قبل از پرداختن به مسئله اصلی، می‌خواهم یک کتاب پیشنهاد کنم به همه‌ی دوستانی که تا به این‌جای پست همراه بوده‌اند؛ چه کسانی که مصمم به شرکت در این پیاده‌روی و زیارت هستند و چه کسانی که مصمم به نرفتن و چه کسانی که هنوز تصمیم نگرفته‌اند و یا کسانی که ته‌دلشان هنوز راضی نشده است و به کسانی که زیارت اولی هستند و همچنین کسانی که توفیق‌ داشته‌اند در این سفر معنوی شرکت کنند، به هر حال اگر تا اینجای کیبرد‌فرسایی‌های من دوام آورده‌ای، اگر این کتابچه‌ی حدودا ۹۰ صفحه‌ای را نخوانی، به خودت جفا کرده‌ای؛ منظورم کتاب «اربعین حسینی؛ امکان حضور در تاریخی دیگر» از استاد طاهرزاده است؛ امکان دانلود رایگان آن هم وجود دارد. اگر هنوز به خواندنش راضی نشدی، حداقل فهرست این کتاب را نگاهی بینداز!

برگردیم بر سر اصل مسئله حضور بانوان در پیاده‌روی اربعین آری یا خیر؟

همین ابتدای کار برای کسانی که حوصله خواندن ادامه متن را ندارند یک کلمه‌ای جواب بگویم: هیچ کدام بلکه باید!

بانوان باید در این حرکت تاریخی شرکت کنند، حضور بانوان در این حرکت لازم است؛ البته در حد امکان. نمی‌خواهم نسخه شخصی برای کسی بپیچم، هر کسی خود می‌تواند شرایط خود را بسنجد و وظیفه خود را بیابد ولی اگر قرار باشد حکم کلی کنیم در خصوص حضور بانوان در پیاده‌روی اربعین، بنده فقط و فقط لزوم آن را می‌فهمم ولاغیر!

به تعبیر استاد طاهرزاده اگر بانوان در این حرکت تاریخی شرکت نکنند،‌ این حرکت عقیم خواهد ماند. وجه تشبیه خوبی هم ایشان در این خصوص دارند که به حضور بانوان در صحنه‌ی انقلاب اسلامی و مبارزات تشبیه می‌کنند که در حرکت انقلاب اسلامی هم زنان پا به پای مردان حاضر در صحنه بودند.
آیا در دوران انقلاب اسلامی و دوران مبارزه قبل از انقلاب اسلامی، کسی می‌گفت زنان نباید بیاند در میدان مبارزه؟ حضرت امام به این حضور بانوان افتخار هم می‌کردند.

خوب از روی منبر بیاییم پایین و کمی هم کف میدانی مسئله را بررسی کنیم؛ بنده که این گونه محکم نظر می‌دهم البته خود در اوایل از دسته مخالفین بودم با همان استدلال‌های دیگران؛ ولی اگر آدم نظرش تغییر نکند که آدم نیست؛ بنده بعد از اینکه چندین سال توفیق شرکت در این مراسم را داشته‌ام و به عینه مسئله را در دل حادثه تجربه کرده‌ام، می‌گویم این حرف بی‌خودی است که به طور کلی می‌گویند اربعین جای زنان نیست. کسانی که بر این باور هستند، نه واقعا این حرکت را فهمیده‌اند و نه نقش زنان را در جامعه می‌فهمند! در نهایت این زنان هستند که تمدن‌ساز هستند و اگر واقعا اربعین را یک حرکت تمدنی بدانی، نمی‌توانی بر این عقیده باقی بمانی که اربعین جای زنان نیست!

البته با همه‌ی این‌موارد خوب باید ملاحظاتی را هم در نظر گرفت که واقعا عمده‌ی بانوان ما خود به این مسائل واقف هستند؛ منظورم سختی‌ها و مشکلات سفر اربعینی نیست، این سختی‌ها برای زن و مرد، برای هر دو هست، حالا یکی کمی بیشتر یا کمتر؛ مسئله این است که باید باور خودمان را نسبت به این سفر معنوی و این حرکت تاریخی تغییر دهیم؛ به تعبر عرفی‌تر به دنبال این نباشیم که حتما دست‌مان را به ظریح مطهر برسانیم و یا اینکه حتما در بین الحرمین وارد شویم و... شما وقتی در حال قدم زدن در این مسیر هستید، هنگامی که در ۸۰ کیلو‌متری کربلا هم هستید، باز هم در حال زیارت هستید، باز هم در محضر امام تشرف پیدا کرده‌ای، اصلا چرا می‌خواهی این پیاده‌روی را زود تمام کنی؟ چرا این‌قدر عجله داری؟ مگر دلت می‌آید وقتی در محضر امامت هستی، زود مجلس را تمام کنی؟

نگاهی به این چند خطی که در ادامه از کتاب جرعه‌هایی از زلال معنویت برای‌تان آورده‌ام، بیندازید.

وقتی دست برسینه می‌گذاریم و السلام علیک را به امام می‌گوییم یعنی به محضر ایشان مشرف شده‌ایم، این اصلی در خور توجه است که دوری یا نزدیکی و یا حیات و ممات در این گفت و گوی مستقیم و تشرف باطنی و قلبی بی‌تاثیر است.

چرا در زیارت به دنبال یک لذتی هستید که شاید اصلا توهمی باشد، چرا فقط در حرم می‌خواهید با امام ارتباط بگیرید؟ بنده منکر شرف و اهمیت مکان که در اینجا حرم مطهر باشد، نیستم، و منکر این نیستم که در حرم راحت‌تر ارتباط با امام برقرار می‌شود؛ ولی شما می‌توانید در تمام طول مسیر همان ارتباطی که در حرم با امام می‌گیرید را با امام خود داشته باشید، با همان کیفیت. این توصیه عمومی بود و مرد و زن نمی‌شناسد، امّا بیشتر متوجه بانوان مکرم است که لازم نیست حتما خود را به ضریح برسانید.

در خصوص بردن یا نبردن کودکان هم سخن بسیار است، ولی می‌دانم دیگر دارم زیاده روی می‌کنم و سر عزیزان را با حرف‌هایم درد می‌آورد؛ لذا همه‌ی دوستان را به چند پست اینستاگرامی از حمید کثیری ارجاع می‌دهم.

بچه‌ها را اربعین پیاده‌روی ببریم یا نه؟
برنامه‌ریزی پیاده‌روی اربعین همراه با بچه‌ها
وسایل مورد نیاز سفر خانوادگی اربعین
هزینه‌های سفر اربعین برای خانواده

  • حامد خواجه

اسلام با عقیده شروع می‌شود؛ عقیده‌ای که از روی تحقیق و تامل باشد و عقیده‌ی تقلیدی پذیرفته نیست. یکی از واجبات اسلام جهاد است. جهاد یعنی مبارزه برای برداشتن موانع رسیدن به حق. جهاد یعنی مقابله با هر نظام سیاسی و اقتصادی که مانع آزاداندیشیدن و مانع دعوت به حق است. جهاد مبارزه‌ای است برای آزاد کردن بشریت بر روی زمین تا آزادانه بیندیشد و انتخاب کند. در جهاد تماما رحمانیت دیده می‌شود و هیچ خشونتی در آن نیست و نباید فریب تبلیغات را خورد، از قضا جهاد برای آزادی بشریت است از قیودی که او را در بند کشیده است و او را از حق و حقیقت دور کرده است؛ که البته اکثریت این موانع از طرف نظامات سیاسی و اجتماعی و اقصادی حاکم است که اسلام با آن نظامات و حاکمیت‌ها سر ستیز دارد، چرا که آن حکومت‌ها مانع رسیدن حق و دشمن طریق رسیدن به حق یعنی آزاداندیشی هستند.

این ایده که هنوز جای کار و پخت و پز دارد در حین مطالعه کتاب «معالم فی الطریق» به قلم سید قطب به ذهنم رسید، این اثر توسط محمود محمودی با عنوان نشانه‌های راه به زبان فارسی ترجمه شده است.

در ادامه قسمت‌هایی به صورت خلاصه از این کتاب که مایه اصلی شکل‌گیری این فکر برای بنده بوده است، خدمت‌تان تقدیم می‌شود:

رهبری بشر به دست غربی‌ها روبه زوال است و ناگزیر باید رهبریِ نوینی برای بشر پیدا کرد. و برای بازآفرینی رهبری امت اسلامی بر بشریت، راه درازی در پیش است. نمی‌توان از امت اسلامی ابداعات مادی خارق العاده‌ای را توقع داشت تا بشریت گردن به کرنش در مقابل او خم کند. لذا باید وجه تمایزی که غرب از آن بی‌بهره است را جست و این وجه تمایز جز عقیده و برنامه اسلام چیز دیگری نیست.
امروزه تمام جهان به لحاظ خاستگاه پایه‌ها و نظام‌های زندگی مردم، در جاهلیت به سر می‌برد؛ جاهلیتی که ابداعات مادی از آن هیچ نمی‌کاهد.

اسلام می خواهد همزمان با ساختن عقیده، یک امت را نیز بسازد و آنگاه به فراخور بینش اعتقادی و آن واقع زندگانی که ایجاد می کند، طرز فکر خاص خود را نیز بوجود بیاورد و بنابراین در بین طرز فکر خاص و بینش اعتقادی خاص و ساختار زندگی خاص آن هیچگونه جدایی و از هم گسیختگی وجود ندارد و همگی یک کل به هم پیوسته اند.

زیربنای تئوریک اسلام در طول تاریخ «لااله الا الله» بوده که به معنای منحصر نمودن الوهیت و ربوبیت و قیمومیت و حاکمیت و سلطنت به خداوند از طریق جای دادن عقیده او در ضمیر و به جای آوردن عبادت او در شعائر و به کارگیری شریعت او در واقع زندگی است.

اسلام در حرکت خود نیز واقع نگر است. این حرکت تنها با تئوری و نظریات به مقابله با واقع نمی پردازد، همچنانکه با وسایل خشک و بی خاصیت نیز با مراحل این واقع، مقابله نمی کند.

اینگونه نیست که اسلام فقط جنگ دفاعی داشته باشد. برنامه اسلام این است که تمام طاغوتهای روی زمین را از میان بردارد و مردم را به عبادت خالصانه خداوند درآورد. البته برای به تحقق رسانیدن این هدف مردم را به پذیرفتن عقیده خود مجبور نمی سازد، بلکه تنها موانع موجود را از میان برمی دارد.
باید تمام بشریت تسلیم در برابر خداوند را بپذیرد و یا با آن به طور مسالمت آمیز برخورد کند و هیچ گونه مانعی از قبیل نظام سیاسی و یا قدرت مادی سد راه دعوت نشود.
به طوری که هرکسی بتواند بدون مانع با اراده تمام آن را بپذیرد یا رد کند. ولی نباید هیچ کس در مقابل آن بایستد.

جهاد در اسلام حرکتی است برای دفاع کردن از انسان و آزادکردن او در زمین. اگر ناچار باشیم که حرکت جهادی را یک حرکت دفاعی بنامیم، باید مفهوم کلمه «دفاع» را تغییر دهیم و آن را به «دفاع از انسان» در برابر همه آن عواملی بدانیم که آزادی او را در بند می کشند و و آزادگی او را به تعویق می اندازند.

  • حامد خواجه
«سلام فرمانده» متذکر فلسفه تاریخ انقلاب

تحلیل «سلام فرمانده» کار یک یا دو یا صد یادداشت نیست، کار یک یا دو یا صد جلسه هم نیست. پدیده‌ی سلام فرمانده که دیگر در حال جهانی شدن است به راحتی قابل تحلیل نیست و آنچه در فضای مجازی مطرح می‌شود بیشتر بازی با الفاظ است تا نقد و تحلیل؛ به جای واقعی به تماشای این پدیده نشستن در حال تفسیر خود هستند، نه این پدیده‌ای که عمق اثرگذاری آن و گستره نفوذ آن به حدی است که دیگر دشمنان نتوانستند آن را تحمل کنند. پدیده‌ای که این چنین فراگیر می‌شود، با گذر زمان خود را نشان می‌دهد، شاید چند صباح دیگر این سرود از یادها برود و یا جایگزین آن بیاید، امّا آنچه پدید آورده است قابل چشم‌پوشی نیست.

این سرود امید به آینده را متذکر می‌شود، امیدی در دل فلسفه تاریخ انقلاب اسلامی. ما آینده انقلاب اسلامی را به ظهور می‌شناسیم، و این سرود متذکر و زنده کننده این آرمان است. ظهوری که در همین نظام است و ظهوری که نقطه‌ی کامل این نظام است، نه اینکه ظهور حضرت چیزی جدای از این انقلاب باشد. «سلام فرمانده» باور فلسفه تاریخ این انقلاب را متذکر می‌شود و آن هم ظهور حضرت حجت است. و نهادینه شدن این باور در قلب دو یا سه نسلی که در آینده برسرکار این نظام هستند، پدیده‌‌ی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت، حتی دشمنان هم احساس خطر کردند.

  • حامد خواجه

چرا مقر فرماندهی مختل است و چرا فرمان آتش به اختیار صادر شد و چرا از بازسازی ساختار فرهنگی سخن می گوییم؟

خطاب بیانیه گام دوم به چه کسانی است؟ و چه مطالباتی دارد؟

بازسازی مقر فرماندهی وظیفه کیست؟ همان مقرّی که به دلیل اختلال در آن، فرمان آتش به اختیار صادر شد!

چه کسی می خواهد ساختار فرهنگی کشور را تحول بخشد؟

امیرمومنان علی (ع) چگونه بسیاری کارها مانند اجرای عدالت، تغییر فضای فرهنگی و آماده کردن مردم برای جنگ را در دوران حکومت خود انجام می داد؟ 


شما را به مطالعه یک مصاحبه دعوت می‌کنم و خوش‌حال می‌شوم نظرات شما را در خصوص این مصاحبه بخوانم.

خبرگزاری ایرنا (خبرگزاری جمهوری اسلامی)
  • حامد خواجه

در ۹ مرداد ۱۳۷۵ رهبر انقلاب بازدیدی سرزده از سازمان صدا و سیما داشتند که در سایت khamenei.ir که مسئولیت حفظ و نشر آثار معظم‌له را بر عهده دارد تنها خبر این بازدید وجود دارد. و سخنان ایشان در این بازدید در سایت یافت نمی‌شود. از جمله سخنان ایشان که در جمع اهالی موسیقی در این بازدید بوده است نیز در این سایت یافت نمی‌شود. چند جمله‌ای از این سخنان برایم در مکان‌های مختلف نقل شده بود که باعث جلب توجه من به این سخنان شده بود. مثلا اینکه مقوله موسیقی را یکی از ویژگی‌های مثبت غرب می‌دانند و یا اینکه در کنار موسیقی‌های لهوی غرب، موسیقی معناداری هم وجود دارد که انسان عارف واقف خردمندی، می‌تواند بلیط تهیه کند و به سالن کنسرت برود و از آن لذت ببرد. و از این قبیل جملات دیگر که با توجه به مرجع تقلید بودن و وجه‌ی‌ حوزوی و روحانیت داشتن ایشان، این جملات توجه آدمی را به خود جلب می‌کند. لذا بر آن شدم که خلاصه‌‌ای از این سخنان را خدمت‌تان تقدیم کنم و همچنین در پایان فایل pdf کامل این سخنان را قرار می‌دهم برای کسانی که نسخه کامل را می‌خواهند. البته این فایل همان فایلی است که در فضای مجازی منتشر شده است و با یک سرچ در گوگل می‌توانید پیدا کنید؛‌ امّا در سایت khamenei.ir وجود ندارد که بتوان از لحاظ اعتبار سند به آن استناد کرد؛ ولی با این وجود از لحن کلام می‌توان فهمید که این سخنان از ایشان صادر شده است.

موسیقی؛ هنری دقیق؛ تلفیقی از دانش، اندیشه و فطرت
اساسا موسیقی، که در تقسیم‌بندی‌های علوم قدیم، از شعب ریاضی است، و چون با دقت و محاسبه و اندازه‌گیری دقیق سر و کار دارد، جزو بخش‌های دانش ریاضی محسوب می‌شود، هنر دقیقی است. به تعبیری دیگر، هنر موسیقی، محاسبه متکی به طبیعت و فطرت بشری است؛‌ که خرد انسانی، آن محاسبه را براساس تجربه استخراج کرده و برای آن، پیشرفت قواعدی - موازینی گذاشته است.
هنر موسیقی، تلفیقی از دانش، اندیشه و فطرت خدادادی، در درجه اول، حنجره انسان‌‌ها و در درجه دوم، سازهایی است که به دست انسان‌ها ساحته شده است. پس می‌بینید که پایه، پایه‌ی الهی است.

این هنر را در راه خدا مصرف کنیم
در عالم واقع صدایی که از حنجره خواننده صادر می‌شود، با یک پایه الهی و خلقی که مربوط به خدای متعال است، مانند بنایی مستحکم و وسیع، پرجاذبه و رنگین شکل می‌گیرد. من این نکته را می‌خواهم به شما آقایان -اعم از خواننده، نوازنده، آهنگساز و موسیقی‌دان- عرض کنم که این هنر ساخته و پرداخته نعمت‌‌های الهی را که بر اساس یک ذوق و قریحه ذاتی و یک نظم و انتظام خردمندانه شکل می‌گیرد، و در واقع جان دادن به بی‌جان‌هاست، در راه خدا و رضای او مصرف کنید.

موسیقی‌هایی که یک ملت را نجات داده
البته ما از دوران جوانی خودمان حرف‌های برخی از اهالی هنر را می‌شنیدیم، که روشنفکر مآبانه و واقعا بی‌پایه و اساس، معتنی به این نکته بود که « ما هنر را در راه فکر و پیش‌بینی و سیاست به کار نمی‌بندیم». آن‌ها که ادعاهایی چنین داشتند، هنرشان -اعم از شعر و دیگر فنون- بیش از سایرین در خدمت سیاست قرار می‌گرفت. هر کاری که متکی به اراده انسان است، باید برای هدفی انجام گیرد. هرچه هدف متعالی‌تر باشد، آن کار یا هنر ارزشمندتر می‌شود.
تاریخ موسیقی ایران در طول قرون متمادی -چه قبل و چه بعد از اسلام- را خوانده‌ام، و از سیر و سرنوشت موسیقی عرب -بخصوص بعد از اسلام- مطلعم. آنچه براساس مطالعات خود می‌توانم بگویم، این است که موسیقی در منطقه ما، برای هدف‌های متعالی به کار نرفته است و این، به خلاف سر موسیقی در اروپاست. می‌دانید که من به‌طور طبیعی از جمله آدم‌های غرب ستیزم. چنانچه هیچ ویژگی غرب، مرا مبهوت نمی‌کند. در عین حال ویژگی‌های مثبت غرب را از روی محاسبه تایید می‌کنم. یکی از این ویژگی‌ها مقوله موسیقی است.
درست است که در غرب، موسیقی رقص و لهو و سایر موسیقی‌های منحط وجود دارد، امّا در همان نقطه از جهان، از دیرباز موسیقی‌های آموزنده و معنا‌دار هم بوده است؛ موسیقی‌ای که برای گوش سپردن به آن، انسان عارف واقف خردمند، می‌تواند بلیت تهیه کند، در سالن اجرای کنسرت بنشیند و ساعتی از آن لذت ببرد. در غرب موسیقی‌هایی که گاهی یک ملت را نجات داده و گاهی یک مجموعه فکری را به سمت صحیحی هدایت کرده، کم نبوده است.

موسیقی را نجات دهید
در شرق -محدوده جغرافیایی ایران و کشور‌های عرب- موسیقی عبارت از آهنگ‌ها و آلات و ادوات لهو بوده؛ که فقها از آن به «موسیقی لهوی حرام» تعبیر کرده‌اند. فرض بفرمایید فلان خلیفه، شبی دچار بی‌خوابی می‌شده است. موسیقی‌دان‌ها همراه با کنیزکان مغنی، بایستی می‌آمدند تا اسباب طرب او را فراهم کنند. موسیقی‌دان باید خود را می‌شکست تا خلیفه از حالت افسردگی که لازمه خونریزی‌ها، قساوت‌های وی بود، بیرون آید. عین همین قضیه در مورد سلاطین ایران هم صدق می‌کند. پادشاهانی که اهل موسیقی لهو بوده،‌کم نیستند. از جمله آن می‌توان به دربار قاجار و پادشاهان آن اشاره کرد.
توجه می‌کنید که موسیقی در خدمت چه جریان‌ها و کسانی بوده است؟! اینکه می‌بینید در کلمات فقها، موسیقی مقوله‌ای حرام و ممنوع است، به همین خاطر است. در منطقه‌ای که تاریخ موسیقی ما شکل گرفته است، موسیقی معنای صحیح ندارد. شما باید به آن معنا و مفهوم صحیح بدهید و در واقع باعث نجات آن شوید. حرف من با موسیقی‌دان‌ها این است که موسیقی را به سمت معنا و هدف‌های متعالی ببرید؛ هدف‌هایی فراتر از هدف عیاشی فلان عاشق کذایی که بهمان معشوقه کذایی‌تر را دوست می‌داشته و چون مورد بی‌اعتنایی وی قرار گرفته و دلش شکسته است، می‌خواهد پای ساز بنشیند و اشکی از ره فراق بریزد.
چنین هدفی در استعمال موسیقی ارزشمند نیست.چه ارزشی دارد که به خواهش دل یک نفر بسازند و بخوانند و بنوازند و آن اندیشه ریاضی و محاسبه علمی و منطقی را چنین خوار و ذلیل کنند؟
موسیقی متعالی، موسیقی است که برای هدف متعالی باشد. اگر چنین باشد، می‌شود موسیقی را پاک و مقدس نامید. آن وقت می‌شود ما هم مثل غربی‌ها کنسرت داشته باشیم که مردم -اعم از معمولی و متدین- بلیت تهیه کنند و برای شنیدن به آن محفل بیایند.

همه آنچه از صدا وسیما پخش می‌شود، تایید نمی‌کنم
بنده آدمی نیستم که اگر موسیقی حرامی نواخته شد، بنشینم و به آن گوش بسپارم. آنچه در این مقوله حرام بوده، هنوز هم حرام است.
اخیرا در پاسخ به سوال برخی از دوستان گفتم همه آنچه را که از صدا و سیما پخش می‌شود، از حیث بلااشکال بودن شرعی، تایید نمی‌کنم. بعضی از نواها، واقعا اشکال دارد. مسلما آهنگ‌هایی که از آرشیو صدا و سیما بیرون می‌آیند، حرام است. این آهنگ‌ها زمانی به رسم دربار هارون الرشید، برای افرادی ازخاندان قاجار و پهلوی ساخته شده است. در این آهنگ‌ها ذره‌ای وجه حلیت نیست.

کلام از محسنات موسیقی ماست
اصلا نقطه قوت در موسیقی فارسی و عربی وجود کلام به صورت اغلبی است. در بعضی اوقات کلامی که با آهنگ نواخته شده همراه است، وجه هدایتگری دارد. و این وجه، در معنای عرفانی، اخلاقی، اجتماعی یا سیاسی کلام، نهفته است. آن وقت است که می‌توان گفت: کلام هدایتگر، موسیقی را دارای جهت متعالی می‌کند. این هنر شما است که بگردید و شعر‌های خوب را پیدا کنید.شعری پیدا کنید که حقیقتا معنای عرفانی یا اخلاقی داشته باشد؛ مثل خیلی از غزل‌های صائب.

موسیقی را معنادار کنید
خوشبختانه به خاطر محدودیت‌های قهری انقلاب، آن ابتذال‌ها از پیکر موسیقی فرو ریخت. تنها به اینکه آن ابتذال‌ها از بین برود، قانع نیستم. بلکه می‌گویم در همین موسیقی غیرمبتذل سنتی عالمانه هم، شما وظیفه دارید جهت‌گیری درست ایجاد کنید. توقع من از شما هدف‌دار کردن موسیقی است. من این توقع را هم از آقایان خواننده و هم از آقایان آهنگ‌ساز و موسیقی‌دان، دارم. من دعوت به غم‌انگیز بودن و بی‌ذوقی نمی‌کنم؛ بلکه دعوت من، به تعالی شدن و پدیده موسیقی را از ابتلائات مادی بشر بیرون کشیدن و فراتر آوردن است.
در زمینه موسیقی، باید آثاری پدید آورد که برای ملت‌ها و انسان‌های صاحب اندیشه و خردمند، راهگشا باشد. والّا اینکه هر آدم بی‌سر و پا و هر لات عرق خوری از موسیقی التذاذ ببرد و خیال کند ویژه او ساخته شده است، ارزش و اهمیتی ندارد. موسیقی ارزشمند است که انسان‌های خردمند و صاحب اندیشه از آن بهره ببرند و استفاده کنند.

دانلود فایل کامل سخنان رهبری

  • حامد خواجه

در سال ۲۳ میلیون ایرانی به مشهد می‌روند و همچنین ۴ میلیون از خارج از کشور عازم مشهد می‌شوند. این امر باعث شده تا صاحبان قدرت و سرمایه طمع‌ورزی کنند. و بخواهند با خدعه از این فرصت استفاده کنند و به ثروت اندوزی هرچه بیشتر بپردازند. تفکر سرمایه‌داری که برای اهداف خود از هر چیزی سوء استفاده می‌کنند و قداستی در این تفکر وجود ندارد؛ لذا برای خالی کردن جیب‌ها -البته این‌روز‌ها باید گفت: خالی کردن کارت‌های بانکی- دست به اقداماتی زده‌اند که مخالف با انسانیت و دین است. به بهانه شادی و تفریح جوانان، می‌خواهند پول به جیب بزنند. (اگر به فکر جوانان هستید، مشکلات کار و مسکن و ازدواج‌شان را حل کنید!)

و بعضی از مدیران و مسئولان این شهر احساس می‌کنند که باید خوش خدمتی به این سرمایه‌داری کنند و در راستای اهداف آن‌ها در تلاش‌اند که فرهنگ‌ها را تغییر دهند. زائر را به گردش‌گر تبدیل کنند و مجاور را به شهروند! 

اگر از هریک از این مسافران که پای در مشهد می‌گذارند بپرسید برای چه این همه راه را آمده‌اید؟ قطعا خواهید شنید که برای امام رضا علیه السلام. به قصد زیارت حضرت خورشید. 
هر مشهدی به همجواری با امام رضا علیه السلام، افتخار می‌کند. افتخار می‌کند که بگوید : من مجاور امام رضا هستم.

این یک زاویه دید نسبت به تغییر فرهنگی است، که نخستین گام آن تغییر زائر و مجاور به گردش‌گر و شهروند است. 

امّا از یک زاویه دیگر هم می‌توان به این تغییر فرهنگ نگریست. از آن‌جایی که دشمنان همیشه بیشتر از خودمان به سخنان رهبران ما توجه دارند، ملتفت این حرف امام خمینی هستند که مرکز ایران مشهد است و این عنایت امام رضا است که این انقلاب به پیروزی رسیده است. لذا برای تغییر فرهنگی این شهر سرمایه‌گذاری کرده‌اند، و این تغییر فرهنگ زائر و مجاور هم از دسیسه‌های دشمنان است که البته مانند همیشه خودی‌ها هم به آن دامن می‌زنند.

  • حامد خواجه
پنجره


✦ هرکس می‌خواهد ما را بشناسد داسـتان کـربلا را بخواند! "شهید آوینی"
┄┅••==✧؛✿؛✧==••┅┄
● طلبه | دُچار کتاب | سرگرم با ‎قلم
و در آرزوی فرهنگ آزاداندیشی
┄┅════┅┄

آخرین نظرات