پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

طلبه|دُچار کتاب|سرگرم با ‎قلم

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزاداندیشی» ثبت شده است

بازی ایران و قطر را دیدید؟ هنگامی که سرود ملی پخش می‌شد و تماشاگران و بازیکنان باهمدیگر سرود ملی را همخوانی می‌کردند را هم دیدید؟

اگر این قسمت از مهم بازی را از دست داده‌اید، حتما ببینید؛ لازم نیست گوگل‌کنید، برای‌تان آورده‌ام:

 

 

به خصوص به ثانیه ۲۴ دقت کنید؛ تماشاچی‌ها در حال زمزمه چه‌مضمونی هستند؟ دخترانی که «ز ز آ» می‌خواهد آنها را از خود و دشمن این خاک و بوم کند؛ پرچم ایران را پوشیده‌اند و سرود ملی زمزمه می‌کنند؛ آن‌هم چه مضامینی؛ پیامت ای امام استقلال آزادی ...

بله این است معجزه انقلاب اسلامی؛ انقلابی که باید آن را انقلاب اندیشه‌ها خواند؛ انقلاب آگاهی.
در خفقانی که امانیزم در شرق و غرب ایجاد کرده بودند و هیچ کس راهی برای برون رفت از این خفقان نمی‌شناخت و جهان روبه‌سوی ناامیدی داشت؛ نوری معجزه‌گون در ایران ۵۷ درخشید و هژمونی شرق و غرب را درید و راهی نو درانداخت. و مگر با جز آزاداندیشی می‌توان از چنبره هژمونی شرق و غرب نجات پیدا کرد؟ مگر جز آزاداندیشان می‌توانند برای خرق پارادایم غالب به پاخیزند؟ اصلا مگر جز آزاداندیش در چنین اوضاعی که جهان گرفتار آن بود و راهی جز شرق یا غرب نمی‌دید، می‌تواند به قیام فکر کند؟ مگر جز آزاداندیش می‌تواند به پا خیزد؟ حاشا و کلا!

+ فیلمی از همخوانی سرود ملی توسط تماشاگران

۲۲ بهمن سالروز این معجزه را تبریک می‌گویم!
در پاسداشت این نعمت الهی؛
پرشور در راهپیمایی شرکت خواهیم کرد!
و همچنین در انتخابات

  • حامد خواجه

برداشتی آزاد از فرمایش استاد آیت‌الله خامنه‌ای در ترجمه‌ی تفصیلی آیة الکرسی

دومین آیه از مجموعه‌ٔ سه آیه معروف به آیة الکرسی، در خصوص آزادی به خصوص آزادی عقیده و آیین است. «لااکراه فی الدّین» (بقره / ۲۵۶) آنچه آیین ماست، با اکراه همراه نیست. به زور و اجبار اعتقادات و تفکر خود را به جهان و جهانیان تحمیل نمی‌کنیم. معمولا به این بند از آیه بسیار تمسک شده است به خصوص از جانب روشنفکران، چه دینی و حتی غیر‌دینی. امّا در نگاه نخست به نظر می‌رسد این فرمایش قرآن کریم با دستورات و آیات مربوط به قتال و جهاد با کفّار سازگاری ندارد؛ پناه بر خدا از این که بخواهیم مدعی ناسازگاری میان آیات قرآن که تماما حق است، شویم؛ قرآن تماما حق است و تمام اجزاء این حقیقت یکپارچه حق، باهمدیگر سازگار هستند؛ امّا منظور از این ناسازگاری، آن فهم ناقصی است که از آیه وجود دارد. و مقصود از این یادداشت توضیح و اصلاح این فهم ناقص از آیه می‌باشد.

سوالی که از متمسکین به این بخش از آیه داریم این است که ادامه آیه را چرا توجه نمی‌کنند؟ چرا آیه را کامل نگاه نمی‌کنند؟ بله هیچ اجباری در پذیرش آیین و دین ما نیست و اساسا آیین و دین ما همراه با اکراه نیست و این را هم به خاطر فشار‌های امثال شما و حقوق جهانی بشر و ... نمی‌گوییم که اساسا معتقدیم این نفهته در دین ماست و آزادی را از پرتوهای توحید می‌دانیم؛ امّا شما که قصد تمسک به این فقره را دارید، چرا ادامه‌ی آیه را نمی‌خوانید؟

صورت کامل آیه از این قرار است: « لا اِکْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یکْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ »

«لا اکراه فی الدّین» در دین اکراه و اجباری نیست، «قد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیّ» آشکار شده است راه راست از راه گمراهی.

اینکه در ادامه «عدم اکراه در دین» بلافاصله گفته شده است، «راه راست و گمراهی آشکار» شده است؛ این علت عدم اکراه را بیان می‌کند؛ چرا اجبار و زور و فشاری همراه آیین و در پذیرش دین ما نیست؟ چون راه راست از راه گمراهی آشکار شده است و مانند روز واضح شده است که راه راست کدام است و گمراهی کدام است؛ لذا این آیه کریمه اساسا نه تنها منافی تبلیغ دین و تبیین نیست، که اساسا مؤید آن است. و در وزان تبلیغ، به جهاد اهمیت می‌دهد.

اساسا جهاد اسلامی برای برطرف کردن و برداشتن موانع هدایت است؛ که عبارتند از طواغیت و رهبان زمانه که مانع رسیدن هدایت به مردم هستند؛ مانع این آشکار شدن راه راست و راه گمراهی هستند؛ اساسا جهاد اسلامی و قِتال مقدس اسلامی برای آزادی و آزاداندیشی است؛ برای آزادی بخشی است؛ در جامعه‌ای که سردمداران کفر مانع تبین راه رشد هستند؛ مانع خوانده شدن قرآن هستند، مانع رسیدن حق به عموم جامعه هستند، با این افراد با زور و با شمشیر مقابله خواهیم کرد؛ ما برای رسیدن حق به گوش مردم و روشن‌شدن راه راست برای مردم، جان‌مان را هم می‌دهیم و به آن افتخار می‌کنیم، و این را برای خود سعادت می‌دانیم که در راه رسیدن عموم جامعه به آزاداندیشی و رها کردن مردم از بند‌ها، کشته شویم و جان دهیم؛ بله اگر دستی مانع رسیدن سخنان قرآن به مردم بشود، مانع خواندن قرآن بشود، آن دست را قلم می‌کنیم، اگر حجابی در برابر حق و حقیقت به وجود بیاورند، با افتخار آن را می‌دریم، اگر مشتی بخواهد بر سر خواننده‌ی قرآن زده شود، آن دست را قطع می‌کنیم، برای بر طرف کردن مزاحمان هدایت همیشه آماده و شمشیر به دست هستیم و این را نه تنها در تنافی با آزادی و آزاداندیشی نمی‌بینیم بلکه عین آزاداندیشی است و رقم زدن آن را در جامعه تکلیف خود می‌دانیم.

و از این باب است که این روز‌ها که درگیری‌ها و قتال تا حدودی به جبهه‌ی نرم و فرهنگی کشیده شده است، جهاد تبیین اهمیت ویژه می‌یابد؛ درگیری و قتال مستقیم تبیین برای تک‌تک مسلمانان واجب است، همانگونه که جهاد شمشیر بود؛ چرا که این‌روز‌ها کمتر با شمشیر مانع تبین رشد از غی / آشکار کردن راه راست از گمراهی، می‌شوند؛ بلکه با رسانه‌هایی انحصاری مانع این تبیین می‌شوند؛ و البته در این مقام هم هیچ ابایی از دست به شمشیر شدن نداریم چرا که «الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی السَّیْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّیْفِ».

  • حامد خواجه

مدرنیته از کجا شروع می‌شود؟

به نظر می‌رسد برای آشنایی با مدرنیته بهتر باشد از آغاز و پیدایی آن شروع کنیم.

مدرنیته با فرانسیس بیکن  (Francis Bacon) آغاز می‌شود؛ از اساس این تفکرات بیکن بود که دوره‌ای در تاریخ به عنوان مدرنیته پدید‌آورد؛ البته وی تنها نبوده است و مابعد او به خصوص دکارت و بعد‌تر کانت نقش بسیار مهمی داشتند؛ و دیگر فیلسوفان و اندیشمندان؛ ولی اگر بناست آغاز این پدیده‌ی تاریخی را بشناسیم و با آن آشنا شویم، باید بدانیم که از اندیشه‌های بیکن شروع شد و بعد این اندیشه‌ها توسط دکارت ریاضی‌وار شد و استحکام یافت.

مدرنیته‌ که تا نیمه‌‌ی دوم قرن بیستم ادامه داشت و حتی پس از آن هم هنگامی که منتقدین نسبت به آن ظهور یافتند، باز هم نتوانستند آن چنانکه باید آن را کنار بزنند بلکه پست‌مدرن (پست مدرنیته postmodernity) جایگزین آن شد که می‌توان گفت زایده‌ی همان مدرنیته است؛ لذا این گرفتاری‌های بشری که دیگر این روز‌ها مختص به یک منطقه‌ی مکانی نیست از آن اندیشه‌ها شروع شده است؛ گرفتاری‌هایی که الان دیگر کشور‌های غرب‌زده نیز تاحدی گرفتار آن هستند و علاوه بر غرب گرفتاری‌های دیگری نیز به خاطر غرب‌زدگی دارند.

امّا اگر بخواهیم به اندیشه فرانسیس بیکن به عنوان آغازگر مدرنیته نگاهی داشته باشیم، شاید بتوان گفت ریشه و اصل آن اندیشه‌ها این بود که خدا را کاملا حذف کرده بود و در تعامل و مقابله با کلیسا، پای وحی را به صورت کامل قطع کرده بود و به تعبیری دیگر وصل به «آسمان» نبود و از آن بریده شده بود؛ اینکه خارج از حیطه مشاهدات حقیقتی نیست؛ علم بر انسان و جهان تسلط دارد؛ اینکه باید بر طبیعت تسلط یافت و آن را به استخدام گرفت و … همه ریشه در حذف خدا دارد؛ در واقع درپی‌ حذف خدا اینگونه اندیشه‌ها پدید می‌آید.

با این توصیفات حال شاید راحت‌تر بتوان در مورد اینکه «آزاداندیشی» مسئله‌ای توحیدی است یا مدرن یا به تعبیری دیگر آزاداندیشی توحیدی کاملا با آزاداندیشی مدرن متفاوت است، را مورد تامل قرار داد.

آزاداندیشی توحیدی، غیر از آزاداندیشی مدرن

باتوجه به اینکه مدرنیته با کنار گذاشتن خدا و بریدن اتصال به آسمان آغاز می‌شود؛ در این آب و هوا است که اندیشه و تعقل و در ادامه تجربه مهم و پررنگ می‌شود. و این گمان پدید آمد که برای درست بکارگیری این فکر باید آن را از دین و سنت آزاد کرد؛ و لذا «آزاداندیشی» مطرح شد؛ این آزاداندیشی در واقع یعنی رهایی از دین و سنت گذشته بود که در واقع منظور دین مسحیت بوده است. حال اینجا سوالی که مطرح می‌شود این است که این آزاداندیشی تا چه اندازه می‌تواند مسئله‌ی یک موحّد باشد؟ آیا اساسا «آزاداندیشی» با «توحید» قابل جمع است؟ و به تعبیر دیگر آیا می‌توان ادعای «آزاداندیشی اسلامی» کرد؟ آیا «آزاداندیشی اسلامی» تعبیری پارادوکیسکال نیست؟

اجمالا اینگونه می‌توان پاسخ داد که «آزاداندیشی مدرن» و «آزاداندیشی توحیدی» تنها مشترک لفظی هستند؛ «آزاداندیشی» مانند دیگر شعار‌های فطری و بشری، توسط غرب مستکبر دزدیده شده است و در خدمت استعمار قرار گرفته است.

دین مبین اسلام، نه تنها اندیشیدن و تفکر را جایز می‌شمارد، بلکه تکلیف بر آن می‌کند؛ و در کنار وجوب اندیشیدن، بر رهایی از قیود در هنگام اندیشیدن نیز تاکید می‌کند؛ لذا «آزاداندیشی» آنگونه که در غرب مدرن مطرح می‌شود، اساسا در اسلام مطرح نیست؛ چرا که اسلام خود از ابتدا به اندیشیدن و آزاداندیشی دعوت می‌کند و ممانعتی برای اندیشیدن ندارد که نیاز به آزاداندیشی برای رهایی از آن باشد؛ بلکه نیاندیشیدن را هم زشت می‌پندارد.

ارتداد

شاید بتوان حکم «ارتداد» در اسلام را اینگونه توضیح داد که برای مبارزه با رویکردی است که یا به «دنبال حق نیست» و یا «نمی‌اندیشید»؛ و حدودی که در ارتداد به آن حکم می‌شود از باب بازدارندگی و مبارزه فرهنگی این دو رویکرد اجتماعی است؛ ارتداد در این مبارزه است، نه آنگونه که بعضی روشنفکران -در گرته برداری از فضای مسیحیت غربی- در مبارزه با اندیشیدن می‌بینند. در باب ارتداد اگر توفیق باشد بیشتر از این خواهم نگاشت، اینجا صرفا از باب یک اشاره مطرح شد.

  • حامد خواجه
وقتی قرار است آزاداندیشانه با اندیشه‌ای روبه‌رو شویم و فارغ از باور‌ها و اندیشه‌های خود و بدون «تعصب» و با گشودگی با آن روبه‌رو شویم و حتی به دنبال دفاع از عقاید خود نباشیم و تنها در مدار حق و حق‌طلبی حرکت کنیم؛ در این مقام چنگ انداختن به مقاله‌ی یک اندیشمند تا چه اندازه درست و صحیح است؟ این سوال از آنجایی مطرح می‌شود که معمولا در مقالات به خصوص مقالات علمی و آکادمیک که قرار است در مجله‌ای چاپ شود، چهارچوب‌های زیادی مانع سلیس قلم زدن می‌شوند و حتی گاها مولف دچار خود سانسوری می‌شود و این البته در کتاب‌هایی هم که قرار است مجوز چاپ و انتشار بگیرند هم وجود دارد.
و علاوه بر این مسئله‌ی دیگر که مانع دست یافتن به اندیشه‌ی یک اندیشمند می‌شود، کوتاهی و نارسایی قلم آن اندیشمند است و نه تنها این باعث ابهام بلکه در بسیاری موارد باعث کج فهمی می‌شود و این یعنی محروم شدن از اندیشه‌های یک اندیشمند.
و لذا شاید بتوان ادعا کرد اینکه بخواهیم با اندیشه‌های صاحب نظری آزادانه مواجه شویم، این خطاست که صرفا یک یا دو نوشته و مقاله ایشان مطالعه شود و گمان فهمیدن اندیشه وی شود. آزاداندیشانه رفتار کردن شاید این باشد که فضای اندیشه‌ای این شخص مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد و آشنایی با فضای اندیشه‌ای او حاصل شود و هنگامی که در جهان اندیشه‌ای او وارد شدیم و توانایی هم افقی با او به وجود آمد امکان مواجهه آزادانه با اندیشه او به وجود می‌آید.
  • حامد خواجه

در ادامه‌ی یادداشت‌هایی که ذیل آزاداندیشی تقدم شد، شاید بتوان گفت یکی از مباحث مهم و کلیدی و تاحدودی حیاتی، تعریف آزاداندیشی است؛ آزاداندیشی چیست؟ و یا به عبارتی تقلیدی چه باشد آنچه خواندنش آزداندیشی؟ به نظر می‌رسد که ذات‌کاوی و ماهیت‌کاوی آزداندیشی از مباحث بسیار مهم است و نباید از این کار فیلسوفانه به راحتی گذشت؛ اساسا در تفلسف نباید تعجیل کرد.

آزاداندیشی در «گام دوم» انقلاب بسیار مهم است؛ چرا که گام دوم انقلاب در گرو فراگیر شدن آزاداندیشی است؛ گام دوم انقلاب، گام مردم است؛ و من هر کجا که «مردم» و مردم سالاری می‌شنوم، آزاداندیشی می‌فهمم.

و فراگیری آزاداندیشی در گرو این است که اولا این پدیده به خوبی شناسایی و مورد کنکاش و «ذات‌کاوی» و ماهیت‌شناسی قرار گیرد و اندیشه‌ی لازم برای آزاداندیشی تولید شود؛ چرا که علارغم مطالبات و تبیین‌ها و اسرار‌ها و تاکید‌ها و حتی «گلایه‌»های رهبری نسبت آزاداندیشی، مشکل اصلی در فراگیر نشدن آزاداندیشی «فقر تئوریکی» است که در صحنه نسبت به آزاداندیشی وجود دارد؛ از باب نمونه عرض کنم که معمولا اگر آزاداندیشی را همان آزادی بیان - آن هم با قرائت‌های سیاسی رادیکال - نگیرند، آن را مساوی «کرسی‌های نظریه‌پردازی» می‌گیرند!  و پس از این‌ها است که نوبت به فرهنگ‌سازی و گفتمان کردن آزداندیشی می‌رسد؛ لذا ابتدا باید تکلیف را در ساحت «فردیِ آزاداندیشی» مشخص کرد و بعد نوبت به ساحت اجتماعی آن می‌رسد.

خلاصه‌ای گزارش‌وار از نتیجه تورق‌هایی در مصاحبه‌ها و نوشته‌ها و گفته‌ها خدمت‌تان تقدیم می‌شود به امید آنکه این خلأ تئوریک در باب آزاداندیشی احساس شود و ضرورت ذات‌کاوی فیلسوفانه «آزاداندیشی» روشن شود؛

برخی آزاداندیشی را مساوی با کرسی‌های آزاداندیشی و نظریه پردازی می‌دانند و برخی دیگر آزاداندیشی را مساوی با نوآوری؛ و تلقی بعضی هم این است که آزاداندیشی از جنس تفکر و اندیشه است و آزاداندیشی را تفکر بدون قید و بند معنا کردند؛ برخی دیگر آن را ابزار و یا روشی برای فهمیدن تعریف کردند؛ بعضی آن را یک مقوله کاملا اجتماعی فهمیدند تا مقوله‌ای از جنس اندیشه؛ بعضی از صاحب نظران آزاداندیشی را همان تفکر صحیح و منطقی انگاشته‌اند و تنها شرط در آن را رعایت منطق دانسته‌اند؛ و برخی دیگر رهایی از قیود و بعضی هم آن را استفاده از راه‌ و روش‌هایی برای دستیابی به حق و حقیقت که هدف تفکر است پنداشته‌اند؛ و بعضی دیگر از صاحب نظران آزاداندیشی را یک ملکه نفسانی و یک صفت اخلاقی در نظر گرفته‌اند؛ و برخی  گمان بردند که آزاداندیشی روشِ کلانِ درست اندیشیدن است و ... 

برای جلوگیری از قلم‌فرسایی دیگر ادامه نمی‌دهم؛ تو خود بخوان از این مجمل مفصّل‌ها!

  • حامد خواجه

در «آزادی اندیشه» گفته می‌شود که اندیشیدن جایز است یا نه؟ بلکه ارتقایی هم می‌توان زد اینکه آیا اندیشیدن مطلوب هم هست ؟ و فراتر از این به وجوب اندیشیدن هم می‌توان فکر کرد؛ به تعبیری آزادی اندیشه که هیچ، بلکه وجوب اندیشیدن.

امّا قبل از آنکه جواز اندیشیدن را صادر کنیم، شاید بهتر باشد در این تامل شود که آیا اساسا امکان ممانعت از اندیشیدن وجود دارد؟ و یا اینکه وقتی سخن از «آزادی اندیشه» می‌شود، سخن از بروزات اجتماعی اندیشه است، والّا اندیشیدن بدون هیچ بروز و ظهوری و یا صرفا بروزات فردی، توانایی ممانعت از آن نیست.

پس شاید بتوان گفت اندیشیدن را نمی‌توان سلب کرد، بلکه کسانی هم که نفع‌شان در نیاندیشیدن دیگران است، از اندیشیدن ممانعت نمی‌کنند، بلکه اندیشیدن را به انحراف می‌کشانند. و به تعبیری ما بیشتر از آنکه به «آزادی اندیشه» نیاز داشته باشیم، به «آزاداندیشی» نیاز داریم. و شاید بتوان گفت صرف داشتن یک جامعه فکور شاید کمالاتی داشته باشد، ولی آنچه که مطلوب است و رشد آفرین، یک جامعه «آزاداندیش» است.

  • حامد خواجه

در قرآن کریم، سوره‌ی مبارک زمر آیه ۱۷ و ۱۸ این چنین آمده است؛

وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ
الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ

و کسانی که از عبادت طاغوت پرهیز کردند و به سوی خداوند بازگشتند، بشارت از آن آنهاست؛ پس بندگان مرا بشارت ده!
همان کسانی که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آن‌ها پیروی می‌کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آن‌ها خردمندانند.

این آیات و اساسا کل سوره‌ی زمر برای تامل در موضوع «آزاداندیشی» بسیار مناسب است و نکات زیادی می‌توان از آن دریافت کرد و شاید بتوان به تعبیر یکی از عزیزان سوره‌ی زمر را سوره‌ی آزاداندیشی نامید.

یکی از نکاتی که این آیات بیان می‌کند‌ در خصوص هدایت «آزاداندیش» است؛ این آیات می‌گوید خداوند متعال آزاداندیش را هدایت می‌کند.
اینجا نکته‌ای دیگر هم قابل تامل است؛ اینکه آیا می‌توان کشف انّی هم داشت؛ اینکه اگر کسی هدایت نشد، آزاداندیش نبوده است؟
و همچنین یک معنای دیگر هم اینکه آن کس که هدایت شده است؛ آزاداندیش بوده است؛ البته در صورتی که انحصار هدایت در آزاداندیشی باشد.
و در نهایت آیا می‌توان گفت که با آزاداندیشی به حق خواهیم رسید؛ چرا که خداوند متعال وعده‌ی هدایت آزاداندیش را داده است؛ و هدایت مگر غیر از رسیدن به حق است؟
  • حامد خواجه

برتراند راسل در یادداشتی با عنوان « ارزش اندیشه‌ی آزاد: چگونه یک حقیقت‌جو می‌شویم و زنجیر برده‌داری ذهنی را می‌شکنیم»  بیان میدارد:

 عبارت «آزاداندیشی» غالباً به گونه ای به کار میرود که گویی صرفاً مخالفت با ارتدوکسی حاکم است؛ اما این فقط یک نماد برای آزادی اندیشه است. آزاداندیشی به معنای اندیشیدن آزاد است. آزاد به همان اندازه که برای یک انسان امکان پذیر است.  هر شخص برای اینکه لایق نام آزاداندیش باشد باید از دو چیز آزاد باشد ۱) فشار سنّت و ۲)‌ استبداد عواطف خودش.

هیچ کس کاملاً از این هر دو آزاد نیست؛ اما به هر اندازه که از اینها رهایی یابد، سزاوارتر است که آزاداندیش خوانده شود.

مرد عربی که متعقد است قرآن خلق نشده است بلکه از ازل در بهشت وجود داشته است، ممکن است آزاداندیش باشد به شرطی که مایل باشد به استدلالهای متقابل گوش داده و اندیشۀ خود را تحت بررسی انتقادی دقیق قرار دهد همان طور که یک اروپایی با تعریف مدنظر خود از خیرخواهی معتقد است خدای خیرخواه میتواند نوزادان را به عذابی ابدی دچار سازد، اگر کسی آنها را با آب و همراه با برخی کلمات جادویی شست و شو ندهد.

 

در واقع آنچه باعث آزاداندیش بودن است باورهای او نیست بلکه راه و روشی که او این باورها را حفظ میکند و نگه میدارد. اگر آنها را به این خاطر نگه دارد که بزرگانش در جوانی به او گفته اند که آنها درست است یا اگر آنها را نگه داشته است؛ چراکه اگر این کار را نمی کرد، خوش حال نبود، فکر او آزاد نیست؛

اما اگر او آنها را نگه می دارد؛ زیرا پس از «تفکر دقیق» شواهدی را به نفع آنها پیدا کرده است، فکر او آزاد است، هرچند نتیجه گیری او عجیب به نظر برسد.

منبع: کتاب آزاداندیشی؛ پیشرفت در ساحت تفکر / ص ۵۷

༺ پی‌نوشت:

ولی ما بالا‌تر از این را باید بگوییم؛ اعتقادات و باورهای توحیدی نه تنها در تضاد با آزاداندیشی نیست بلکه مؤکِد آن است. 

آیا وقت آن نرسیده است که در دیدگاه‌مان نسبت به آزاداندیشی بازنگری کنیم؟

آری آزاداندیشی نیز از شعار‌های فطری و توحیدی است که مانند دیگر شعارهای فطری بشری، توسط اومانیسم و به خصوص لیبرالیسم دزدیده شده است.

  • حامد خواجه

از زمانی که آزاداندیشی توسط حضرت آقا مطرح شده است چند سالی می‌گذرد که اگر از بیرون به این ماجرا نگاه شود توقع می‌رود که حداقل در میان انقلابیون و حزب‌اللهی‌ها مقوله‌ی آزاداندیشی وزن خوبی پیدا کرده باشد، لکن وقتی واقعیت را می‌بینیم نه تنها ارتباطی گرفته نشده است بلکه احساس می‌شود حتی در ذهن و باور جامعه‌‌ی انقلابی هیچ‌ جایگاهی برای آزاداندیشی وجود ندارد. و در مقابل، کسانی که روی خوشی نسبت به انقلاب و انقلابیون ندارند، بیشتر از آزاداندیشی دم می‌زنند و خود را متصف به این صفت می‌دانند.
از جمله عواملی که باعث شده است این صحنه رقم بخورد، برداشت‌های غلطی است که از آزاداندیشی شده است. در مقام معناشناسی و تعریف آزاداندیشی، لازم است معانی و برداشت‌های غلط از آزاداندیشی را نفی کنیم تا تصور درستی از آزاداندیشی در اذهان شکل بگیرد؛ در ادامه به مواردی از این برداشت‌های غلط از آزاداندیشی اشاره‌ می‌شود که در شکل‌گیری تصور صحیحی از آزاداندیشی موثر است.

یک) از جمله برداشت‌های غلط از آزاداندیشی، هرج و مرج و شالوده‌شکنی است. به خصوص این برداشت در فضای دانشی پیش می‌آید، وقتی گفته می‌شود در علوم نباید تقلیدی عمل کرد و باید نوآوری در دانش داشته باشیم، این تصور غلط به وجود می‌آید که منظور «مهمل‌گویی و شالوده‌شکنی» در دانش است؛ در حالی که به هیچ وجه چنین اراده‌ای از «نوآوری و آزداندیشی» در علوم مدنظر نبوده است.

دو) برداشت غلط دیگری که از آزاداندیشی می‌شود، جدال و مراء و هتاکی است. بعضی به غلط گمان می‌کنند لازمه آزاداندیشی، به جدال و مراء و هتاکی گرفتار شدن است.

سه) از جمله برداشت‌های غلط که با آزاداندیشی فاصله‌ی بسیار زیادی دارد، «هرزه‌گویی و ولنگاری» است.

چهار) همچنین آزاداندیشی به معنای بازگذاشتن دست دشمن برای «براندازی خاموش» و ضربه زدن نیست. نباید تصور کرد آزاداندیشی دالانی خواهد شد برای آنکه دشمن ضربه‌ بزند.

پنج) و همچنین نباید آزاداندیشی را با «جنجال فکری و اختلاف و کشمکش» اشتباه گرفت؛ آزاداندیشی واقعی، هیچ‌گاه به اختلاف و کشمکش و جنجال کشیده نمی‌شود.

شش) یکی از موارد دیگر، «آزادی بیان» است، البته این مورد آخر به عنوان برداشت غلط از آزاداندیشی نیست، بلکه در مقام این بحث مفید به نظر می‌رسد که گفته شود آزاداندیشی با آزادی بیان متفاوت است، هر چند باید جداگانه تامل شود که " آیا آزادی بیان با آزاداندیشی تلازم دارد و مثلا اینکه آزادی بیان از عوامل آزاداندیشی است یا نه؟ "
اجمالا می‌توان گفت «آزادی بیان» باید در خدمت «آزاداندیشی» باشد.

لذا با توجه به وجود برداشت‌ها و معانی و تصورات غلط از آزاداندیشی که معمولا همین برداشت‌های غلط از آزاداندیشی در اذهان و باور‌ها رواج دارد، لازم است ظرافت زیادی برای «ذات‌کاوی» و معناشناسی آزاداندیشی به خرج داد تا گرفتار برداشت‌های «غلط» نشویم.

  • حامد خواجه

اسلام با عقیده شروع می‌شود؛ عقیده‌ای که از روی تحقیق و تامل باشد و عقیده‌ی تقلیدی پذیرفته نیست. یکی از واجبات اسلام جهاد است. جهاد یعنی مبارزه برای برداشتن موانع رسیدن به حق. جهاد یعنی مقابله با هر نظام سیاسی و اقتصادی که مانع آزاداندیشیدن و مانع دعوت به حق است. جهاد مبارزه‌ای است برای آزاد کردن بشریت بر روی زمین تا آزادانه بیندیشد و انتخاب کند. در جهاد تماما رحمانیت دیده می‌شود و هیچ خشونتی در آن نیست و نباید فریب تبلیغات را خورد، از قضا جهاد برای آزادی بشریت است از قیودی که او را در بند کشیده است و او را از حق و حقیقت دور کرده است؛ که البته اکثریت این موانع از طرف نظامات سیاسی و اجتماعی و اقصادی حاکم است که اسلام با آن نظامات و حاکمیت‌ها سر ستیز دارد، چرا که آن حکومت‌ها مانع رسیدن حق و دشمن طریق رسیدن به حق یعنی آزاداندیشی هستند.

این ایده که هنوز جای کار و پخت و پز دارد در حین مطالعه کتاب «معالم فی الطریق» به قلم سید قطب به ذهنم رسید، این اثر توسط محمود محمودی با عنوان نشانه‌های راه به زبان فارسی ترجمه شده است.

در ادامه قسمت‌هایی به صورت خلاصه از این کتاب که مایه اصلی شکل‌گیری این فکر برای بنده بوده است، خدمت‌تان تقدیم می‌شود:

رهبری بشر به دست غربی‌ها روبه زوال است و ناگزیر باید رهبریِ نوینی برای بشر پیدا کرد. و برای بازآفرینی رهبری امت اسلامی بر بشریت، راه درازی در پیش است. نمی‌توان از امت اسلامی ابداعات مادی خارق العاده‌ای را توقع داشت تا بشریت گردن به کرنش در مقابل او خم کند. لذا باید وجه تمایزی که غرب از آن بی‌بهره است را جست و این وجه تمایز جز عقیده و برنامه اسلام چیز دیگری نیست.
امروزه تمام جهان به لحاظ خاستگاه پایه‌ها و نظام‌های زندگی مردم، در جاهلیت به سر می‌برد؛ جاهلیتی که ابداعات مادی از آن هیچ نمی‌کاهد.

اسلام می خواهد همزمان با ساختن عقیده، یک امت را نیز بسازد و آنگاه به فراخور بینش اعتقادی و آن واقع زندگانی که ایجاد می کند، طرز فکر خاص خود را نیز بوجود بیاورد و بنابراین در بین طرز فکر خاص و بینش اعتقادی خاص و ساختار زندگی خاص آن هیچگونه جدایی و از هم گسیختگی وجود ندارد و همگی یک کل به هم پیوسته اند.

زیربنای تئوریک اسلام در طول تاریخ «لااله الا الله» بوده که به معنای منحصر نمودن الوهیت و ربوبیت و قیمومیت و حاکمیت و سلطنت به خداوند از طریق جای دادن عقیده او در ضمیر و به جای آوردن عبادت او در شعائر و به کارگیری شریعت او در واقع زندگی است.

اسلام در حرکت خود نیز واقع نگر است. این حرکت تنها با تئوری و نظریات به مقابله با واقع نمی پردازد، همچنانکه با وسایل خشک و بی خاصیت نیز با مراحل این واقع، مقابله نمی کند.

اینگونه نیست که اسلام فقط جنگ دفاعی داشته باشد. برنامه اسلام این است که تمام طاغوتهای روی زمین را از میان بردارد و مردم را به عبادت خالصانه خداوند درآورد. البته برای به تحقق رسانیدن این هدف مردم را به پذیرفتن عقیده خود مجبور نمی سازد، بلکه تنها موانع موجود را از میان برمی دارد.
باید تمام بشریت تسلیم در برابر خداوند را بپذیرد و یا با آن به طور مسالمت آمیز برخورد کند و هیچ گونه مانعی از قبیل نظام سیاسی و یا قدرت مادی سد راه دعوت نشود.
به طوری که هرکسی بتواند بدون مانع با اراده تمام آن را بپذیرد یا رد کند. ولی نباید هیچ کس در مقابل آن بایستد.

جهاد در اسلام حرکتی است برای دفاع کردن از انسان و آزادکردن او در زمین. اگر ناچار باشیم که حرکت جهادی را یک حرکت دفاعی بنامیم، باید مفهوم کلمه «دفاع» را تغییر دهیم و آن را به «دفاع از انسان» در برابر همه آن عواملی بدانیم که آزادی او را در بند می کشند و و آزادگی او را به تعویق می اندازند.

  • حامد خواجه
پنجره


✦ هرکس می‌خواهد ما را بشناسد داسـتان کـربلا را بخواند! "شهید آوینی"
┄┅••==✧؛✿؛✧==••┅┄
● طلبه | دُچار کتاب | سرگرم با ‎قلم
و در آرزوی فرهنگ آزاداندیشی
┄┅════┅┄

آخرین نظرات