پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

طلبه|دُچار کتاب|سرگرم با ‎قلم

۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

جناب سهراب می‌فرمایند:

چترها را باید بست 
زیر باران باید رفت
فکر را،
خاطره را،
   زیر باران باید برد

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت

┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

غُل و زنجیر‌های تفکر‌ها را باید باز کرد و از تعلقات فارغ شد
و چتر دفاع از تعصبات و باور‌های غلط را کنار گذاشت.

از خیس شدن سر نباید هراسید؛ باید فکر‌ها آب بخورد تا رشد و نمو کند و چه آبی بهتر از باران تازه؟!
زیر باران باید رفت، آن هم با مردم؛ باید «باهم‌اندیشی» راه بیوفتد باید «مباحثه‌ملی» کلید بخورد.

  • حامد خواجه

 در حدیث است که «جالسوا مَنْ‏ یُذَکِّرُکُمُ‏ اللَّهَ‏ رُؤْیَتُهُ» یعنی همنشینی برای خود انتخاب کنید که با دیدنش و با نشست و برخواست با او با مصاحبت با او، همین دیدن و مصاحبت شما را یاد خدا بیاندازد؛ خدا را در نزد شما تذکر دهد؛

امروز می‌خواهم یک هم‌نشین در تلویزیون به شما معرفی کنم؛ برنامه «حسینیه معلا». در سال‌های قبل توفیق نداشتم این برنامه را پی‌گیری کنم ولی امسال توفیق شد با بعضی از قسمت‌های این برنامه همراه شوم و اشک بریزم؛ آنچه از این برنامه جلو دوربین بود، واقعا عالی بود، حال پشت دروبین و همچنین نکات فنی برنامه‌سازی را نمی‌دانم؛ اما هر یک از این ۵ نفر یعنی مجری و چهار داور، هر کدام با روحیات مختلف، هر حرکت، سکون، گفته، نگفته و خلاصه هر کارشان تو را یاد امام حسین می‌انداخت؛ یاد حسینی که یک سال برای محرمش انتظار می‌کشیم؛ و این یاد حسین ارزشمند است و باید در زندگی‌ها زنده باشد؛ چه بسیار کسانی که به هر دلیلی نمی‌توانند در مراسمات و هیئات عزاداری شرکت کنند و پا به پای این برنامه اشک ریختن و عزاداری کردند.

حال و هوای کسانی که در این برنامه اجرا داشتند - چرا بگوییم اجرا؟ - حال و هوای کسانی که در این برنامه عزاداری و مداحی می‌کردند هم خواستنی بود و همچنین از حال و هوای عزادارانی که دور تا دور نشسته بودند از زن و مرد و در این مراسم شرکت کرده بودند نیز نشان از این داشت که جنس این برنامه با دیگر برنامه‌ها نمایشی متفاوت است؛ اینجا دیگر نمایش و بازی و بازیگری نیست؛ بروز واقعیت خود است؛ اگر امکان پخش پشت صحنه این برنامه وجود داشته باشد، به نظر می‌رسد که تمامی عوامل پشت صحنه در حال اشک ریختن و عزاداری باشند؛ همراه و هم‌پا با حاضران جلو دوربین؛ فیلم‌بردار چشمانش از اشک تار می‌شود و در همان حین در حال فیلم برداری از گریه یک عزادار است.

حسینیه معلا اصلا و ابدا یک مسابقه استعدادیابی نبوده است؛ همان نامی که برای آن برگزیدند شایسته است و با مسما؛ این برنامه یک حسینیه تلویزیونی بوده است؛ در حسینیه‌ها کسی برنده یا کسی برتر نمی‌شود، کسی برای خودنمایی و خودخواهی به این مکان نمی‌آید، اینجا جای عشّاق و نوکران حسین است. اینجا برای خدمتگزاری به عزادارن و نوکران حسینی بنا شده است. حسینیه معلا، یک حسینیه است؛ دیدید آنجایی را که به آقای پناهی گفتند راحت باش اینجا حسینیه است. برنامه ضبطی نیست که مراقب باشند چیزی خراب نشود؛ دیدید چقدر مداحان راحت بودند و اشک می‌ریختند و همراه عزادارانی که دل‌شان همراه بود، عزا‌داری می‌کردند، سینه می‌زدند و دم می‌گرفتند و می‌خواندند؟

و در پایان شعری از آقای برقعی به عنوان روضه تقدیم خوانندگان:

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلند مرتبه پیکر، بلند بالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندۀ تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یُمکِنُ الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلّا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلّا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که “یحب الجمال” محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، ”أجِنّنی" گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ”أمّ وهب” را، به پارۀ تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان‌که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حُسن مطلع شد
همان سری‌ست که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه، کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیۀ کَهفُ الرَّقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبۀ محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر

  • حامد خواجه

┄┅•••==✧؛❁؛✧==•••┅┄

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش

قدرِ یک پنجره است زین دوار


بسم این پنجره است اگر گاهی

ماهم آید کنارم از اغیار


احمد محبی آشتیانی

  • حامد خواجه

صـدبـار اگــر از دسـت تـوام خون رود از دل
از در چـو درآیــی، هــمـه بیــرون رود از دل

لـیـلـی همـه در خـنـده و بـازیـسـت، چـه دانــد
کـز دیــده چـه ها بـر سـر مجـنـون رود از دل

گــر قـصـه عـشــق مـن و یــــارم بـنـگـارنـــد
صـد لـیـلـی و مجـنـون همه بیـرون رود از دل

گفتی که برون کن غم من از دل و خوش باش
آه؛ ایـن سخـن سخـت، مـرا چـون رود از دل؟

در قـتـل مـن ای مـه، بکـش آهستـه کـمـان را
حیـف اسـت کـه پیکـان تـو بیـرون رود از دل
  • حامد خواجه
شعر: خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

خدا کند که کسی حالتش چوما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

به حق رخت غلامی خدا کند که کسی
چو ما ز سفره ارباب خود جدا نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

به خانه ی دل ما پا نمی نهد دلبر
خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود

شنیده ام که از این عبد یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود

مریض عشقم ما را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضیِ ما دوا نشود

کبوتر دل من جَلدِ بام خانه ی توست
خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود

شعر از امام خامنه‌ای

  • حامد خواجه
پنجره


✦ هرکس می‌خواهد ما را بشناسد داسـتان کـربلا را بخواند! "شهید آوینی"
┄┅••==✧؛✿؛✧==••┅┄
● طلبه | دُچار کتاب | سرگرم با ‎قلم
و در آرزوی فرهنگ آزاداندیشی
┄┅════┅┄

آخرین نظرات