وقتی دین واقعی -بخوانید توحید به معنای تمام کلمه- در صحنهی زندگی انسانها حضور نداشته باشد تا انسانها بتوانند با عالم غیب و معنویت ارتباط پیدا کنند، میلها و نفس امّاره افسار زندگی انسانها را در دست میگیرد و جامعه را به سوی هلاکت پیش میبرد و این همان خطر «انحراف از دین» است. که همین خلا جامعه از توحید، باعث شد که «انحراف صدر اسلام» پیش بیاید.
بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله، خلیفه اول به عنوان اعلام برنامه میگوید:
«نبی اکرم در اتخاذ تصمیمات و ادارهی امور با وحی مؤَیّد و مستظهَر بود، ولی ما اکنون که وحی آسمانی با رحلت نبی اکرم قطع شده، ناگزیریم در اتخاذ تصمیماتِ لازمه به اجتهاد و صواب دید فکری خود عمل کنیم» (منبع: کتاب معنویت تشیع / علامه طباطبایی/ ص ۴۸)
این سخن به ظاهر ساده، در نگاه عموم مردم مشکلی به وجود نمیآورد؛ متوجه به لوازم این سخن نبودند. یعنی توحید -به معنای اینکه تمام مناسبات ما باید از سمت خداوند مشخص شود- کاملا کنار گذاشته شده است و تنها توحیدی «ذهنی» داشتند.
این حرفی که در صدر اسلام زده شد چقدر شبیه حرف مدرنیته است! و چقدر شبیه آن چیزی است که به اسم «علم» به ما حقنه میکنند.