پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

پنجره

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش ❁ قدرِ یک پنجره است زین دوار

طلبه|دُچار کتاب|سرگرم با ‎قلم

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توحید» ثبت شده است

مدرنیته از کجا شروع می‌شود؟

به نظر می‌رسد برای آشنایی با مدرنیته بهتر باشد از آغاز و پیدایی آن شروع کنیم.

مدرنیته با فرانسیس بیکن  (Francis Bacon) آغاز می‌شود؛ از اساس این تفکرات بیکن بود که دوره‌ای در تاریخ به عنوان مدرنیته پدید‌آورد؛ البته وی تنها نبوده است و مابعد او به خصوص دکارت و بعد‌تر کانت نقش بسیار مهمی داشتند؛ و دیگر فیلسوفان و اندیشمندان؛ ولی اگر بناست آغاز این پدیده‌ی تاریخی را بشناسیم و با آن آشنا شویم، باید بدانیم که از اندیشه‌های بیکن شروع شد و بعد این اندیشه‌ها توسط دکارت ریاضی‌وار شد و استحکام یافت.

مدرنیته‌ که تا نیمه‌‌ی دوم قرن بیستم ادامه داشت و حتی پس از آن هم هنگامی که منتقدین نسبت به آن ظهور یافتند، باز هم نتوانستند آن چنانکه باید آن را کنار بزنند بلکه پست‌مدرن (پست مدرنیته postmodernity) جایگزین آن شد که می‌توان گفت زایده‌ی همان مدرنیته است؛ لذا این گرفتاری‌های بشری که دیگر این روز‌ها مختص به یک منطقه‌ی مکانی نیست از آن اندیشه‌ها شروع شده است؛ گرفتاری‌هایی که الان دیگر کشور‌های غرب‌زده نیز تاحدی گرفتار آن هستند و علاوه بر غرب گرفتاری‌های دیگری نیز به خاطر غرب‌زدگی دارند.

امّا اگر بخواهیم به اندیشه فرانسیس بیکن به عنوان آغازگر مدرنیته نگاهی داشته باشیم، شاید بتوان گفت ریشه و اصل آن اندیشه‌ها این بود که خدا را کاملا حذف کرده بود و در تعامل و مقابله با کلیسا، پای وحی را به صورت کامل قطع کرده بود و به تعبیری دیگر وصل به «آسمان» نبود و از آن بریده شده بود؛ اینکه خارج از حیطه مشاهدات حقیقتی نیست؛ علم بر انسان و جهان تسلط دارد؛ اینکه باید بر طبیعت تسلط یافت و آن را به استخدام گرفت و … همه ریشه در حذف خدا دارد؛ در واقع درپی‌ حذف خدا اینگونه اندیشه‌ها پدید می‌آید.

با این توصیفات حال شاید راحت‌تر بتوان در مورد اینکه «آزاداندیشی» مسئله‌ای توحیدی است یا مدرن یا به تعبیری دیگر آزاداندیشی توحیدی کاملا با آزاداندیشی مدرن متفاوت است، را مورد تامل قرار داد.

آزاداندیشی توحیدی، غیر از آزاداندیشی مدرن

باتوجه به اینکه مدرنیته با کنار گذاشتن خدا و بریدن اتصال به آسمان آغاز می‌شود؛ در این آب و هوا است که اندیشه و تعقل و در ادامه تجربه مهم و پررنگ می‌شود. و این گمان پدید آمد که برای درست بکارگیری این فکر باید آن را از دین و سنت آزاد کرد؛ و لذا «آزاداندیشی» مطرح شد؛ این آزاداندیشی در واقع یعنی رهایی از دین و سنت گذشته بود که در واقع منظور دین مسحیت بوده است. حال اینجا سوالی که مطرح می‌شود این است که این آزاداندیشی تا چه اندازه می‌تواند مسئله‌ی یک موحّد باشد؟ آیا اساسا «آزاداندیشی» با «توحید» قابل جمع است؟ و به تعبیر دیگر آیا می‌توان ادعای «آزاداندیشی اسلامی» کرد؟ آیا «آزاداندیشی اسلامی» تعبیری پارادوکیسکال نیست؟

اجمالا اینگونه می‌توان پاسخ داد که «آزاداندیشی مدرن» و «آزاداندیشی توحیدی» تنها مشترک لفظی هستند؛ «آزاداندیشی» مانند دیگر شعار‌های فطری و بشری، توسط غرب مستکبر دزدیده شده است و در خدمت استعمار قرار گرفته است.

دین مبین اسلام، نه تنها اندیشیدن و تفکر را جایز می‌شمارد، بلکه تکلیف بر آن می‌کند؛ و در کنار وجوب اندیشیدن، بر رهایی از قیود در هنگام اندیشیدن نیز تاکید می‌کند؛ لذا «آزاداندیشی» آنگونه که در غرب مدرن مطرح می‌شود، اساسا در اسلام مطرح نیست؛ چرا که اسلام خود از ابتدا به اندیشیدن و آزاداندیشی دعوت می‌کند و ممانعتی برای اندیشیدن ندارد که نیاز به آزاداندیشی برای رهایی از آن باشد؛ بلکه نیاندیشیدن را هم زشت می‌پندارد.

ارتداد

شاید بتوان حکم «ارتداد» در اسلام را اینگونه توضیح داد که برای مبارزه با رویکردی است که یا به «دنبال حق نیست» و یا «نمی‌اندیشید»؛ و حدودی که در ارتداد به آن حکم می‌شود از باب بازدارندگی و مبارزه فرهنگی این دو رویکرد اجتماعی است؛ ارتداد در این مبارزه است، نه آنگونه که بعضی روشنفکران -در گرته برداری از فضای مسیحیت غربی- در مبارزه با اندیشیدن می‌بینند. در باب ارتداد اگر توفیق باشد بیشتر از این خواهم نگاشت، اینجا صرفا از باب یک اشاره مطرح شد.

  • حامد خواجه

«برهان صدیقین» و «حرکت جوهری» از مباحث بسیار مهم توحیدی است. بهترین و ساده‌ترین بیان از این دو برهان به خصوص برهان حرکت جوهری بیانی است که آقای طاهرزاده در این کتاب به اختصار آورده است.
این ۱۰۰ صفحه حاصل بیش از ۲۰ سال تدریس ایشان است که باتقسیم‌بندی‌ها و بیانات ابتکاری خود این دو برهان را برای اهلش آسان و ملموس و کاربردی نموده است.

شما در برهان صدیقین برای اثبات وجود خدا نیاز به هیچ مقدمه‌ای ندارد؛ بلکه از خود خدا متوجه خدا می‌شوید! خدایی که در برهان صدیقین اثبات می‌شود بسیار متفاوت است با اثبات وجود ناظم در برهان نظم.
در برهان صدیقین شما وحدت ذات خدا با صفاتش را می‌فهمید.

برهان حرکت جوهری که بالاتر و متعالی‌تر است بسیاری از مباحث اعتقادی و توحیدی را حل می‌کند. اینکه حرکت در جوهر است نه در اعراض از ابتکارات ملاصدرا است و در این کتاب با دو برهان حرکت در جوهر اثبات می‌شود و علاوه بر تبیین حرکت، زمان را هم تبیین می‌کند. وبیان می کند که زمان زمین با زمان انسان متفاوت است.
و به راحتی با اثبات حرکت جوهری معاد هم به معنای عام آن اثبات می‌شود. و از خصیصه‌های متمایز این کتاب پلی است که از این دو برهان به سوی «عرفان» وجود دارد.


دانلود کتاب «از برهان تا عرفان»

  • حامد خواجه

وقتی دین واقعی -بخوانید توحید به معنای تمام کلمه- در صحنه‌ی زندگی انسان‌ها حضور نداشته باشد تا انسان‌ها بتوانند با عالم غیب و معنویت ارتباط پیدا کنند، میل‌ها و نفس امّاره افسار زندگی انسان‌ها را در دست می‌گیرد و جامعه را به سوی هلاکت پیش می‌برد و این همان خطر «انحراف از دین» است. که همین خلا جامعه از توحید، باعث شد که «انحراف صدر اسلام» پیش بیاید.

بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله، خلیفه اول به عنوان اعلام برنامه می‌گوید:

«نبی اکرم در اتخاذ تصمیمات و اداره‌ی امور با وحی مؤَیّد و مستظهَر بود، ولی ما اکنون که وحی آسمانی با رحلت نبی اکرم قطع شده، ناگزیریم در اتخاذ تصمیماتِ لازمه به اجتهاد و صواب دید فکری خود عمل کنیم» (منبع: کتاب معنویت تشیع / علامه طباطبایی/ ص ۴۸)

 این سخن به ظاهر ساده، در نگاه عموم مردم مشکلی به وجود نمی‌آورد؛ متوجه به لوازم این سخن نبودند. یعنی توحید -به معنای اینکه تمام مناسبات ما باید از سمت خداوند مشخص شود- کاملا کنار گذاشته شده است  و تنها توحیدی «ذهنی» داشتند.

این حرفی که در صدر اسلام زده شد چقدر شبیه حرف مدرنیته است! و چقدر شبیه آن چیزی است که به اسم «علم» به ما حقنه می‌کنند. 

  • حامد خواجه

 فصل اخیر ما انقلابی بودن است؛ یعنی تمام هویت ما که در عصر حاضر زندگی می‌کنیم به انقلابی بودن‌مان است. و حتی توحید و سلوک هم ذیل این انقلابی بودن است. انقلابی که حضرت روح الله برای حاکمیت نور الهی بر زندگی بشرِ امروز، آوردند.

 با نظر به انقلاب، ما می‌توانیم در دوران به حجاب‌رفتن حقیقت، موجب گشایش تازه‌ی حقیقت شویم تا وفاداری به عالم قدس را نشان دهیم و از این طریق با شروع عصر بینات، زمینه‌ی «ظهور انسان کامل» فراهم شود.

 از این جهت «انقلاب اسلامی» شروع تاریخ ما خواهد شد. و از «نظمی» که کانت به جهان مدرن داد و ما با آن «نظم» جهان را می‌فهمیدیم، آزاد می‌شویم و از آن به بعد به چیزهایی می‌پردازیم که به آن‌ها نیاز داریم؛ نه به آنچه که مسئله‌ی دنیای مدرن است و نیاز ما نیست. به مسائل خودمان می‌پردازیم.

  • حامد خواجه

در نظر حضرت امام فقه اسلامی یک معجزه است. مراد از فقه در اینجا احکام است، نه عملیات استنباط. و البته منظور حکم واقعی که صادق آل محمد صلی ‌الله علیه وآله ‌بیان می‌کنند، می‌باشد؛ نه آنکه ما می‌فهمیم.

سرّ اینکه فقه در نظر شخصی مثل حضرت امام «معجزه» تلقی می‌شود چیست؟ ایشان در فقه اسلامی چه‌چیزی دیدند که آن را معجزه می‌دانند؟

توحید با تمام طوفندگی و قدرتش از راه فقه به جزئی‌ترین مسائل زندگی وارد شده است. توحید با آن عظمت با تمام مراتب در کف زندگی بشر جریان پیدا کرده است و کوچک‌ترین حرکت و فعل بشر را تحت الشعاع قرار داده است. توحید در حکم جزئی مثل ناخن گرفتن، کوتاه کردن شارب و … وارده شده است.


شخصی مثل حضرت امام که طوفندگی و عظمت و بزرگی توحید را می‌داند و دیده است، وقتی می‌بیند که این عظمت و طوفندگی در فقه آمده و در سطح جزئی‌ترین مسائل وارد شده است، اذعان به معجزه بودن فقه اسلامی می‌کند؛ این «فقه» است که توانسته «توحید» را به ظهور بکشد.

در آن توحیدی که حضرت امام با آن آشنا است، فقط خدا می‌تواند تشریع کنید و هیچ کس غیر خدا نمی‌تواند قانون‌گذاری کند. لذا وقتی می‌بینیم در فقه، این خدا است که به روی زمین آمده است و قانون‌گذاری کرده است و آن حاجت توحید را که جز خدا نباید کسی تشریع کند، برآورده است؛ اذعان به معجزه بودن این فقه می‌کنیم.

  • حامد خواجه

گفته می‌شود که خدا به دارالسلام دعوت کرده است؛ «وَاللَّهُ یَدْعُوا اِلى دارِ السَّلامِ». و از طرفی گفته می‌شود؛ توحید، ستیزه‌جو است و صف‌بندی‌ها را بهم‌ می‌زند و درگیری می‌سازد.(+) این دعوت به صلح و دارسلام، چگونه با این مبارزه‌ها قابل جمع است؟ مگر می‌شود ادعای واقعی از صلح داشته و خودْ  درگیری را به وجود بیاورد؟

وقتی ما این دوگانگی «صلح و مبارزه» را احساس کردیم، حال نوبت به این می‌رسد «اندیشه توحیدی» را با دقت نگاه کنیم و مورد تامل قرار دهیم که کدام قسمت از آن است که «دعوت به مبارزه» می‌کند؟ البته این‌جا وقتی از اندیشه توحیدی حرف می‌زنیم، مراد همان توحید ناب است؛

وقتی در خوانش توحید ناب، به دنبال قطعه‌ی مبارزه طلب بگردیم، شاید آن وقت بتوانیم راحت‌تر مشکل دیگر خوانش‌ها را هم پیدا کنیم؛ بهتر درک کنیم که چرا دیگر خوانش‌ها از توحید این مبارزه را ندارند.

  • حامد خواجه

    توحید نمی‌‌تواند در مقابل استکبار صف‌بندی نسازد. انسان موحد با تمام وجود با استکبار سرجنگ و دعوا دارد. توحید باعث می‌شود که استکبار به یک ضد ناموس تبدیل شود و انسان موحد هم یک ناموس پرست؛ که در واقع باعث ایجاد دعوای ناموسی بین انسان موحد و استکبار می‌شود.

و این صف‌بندی و تقابل تا حدی دارای اهمیت است که می‌تواند معیار «درست‌فهمی دین» قرار بگیرد. در واقع می‌توان گفت سنجه‌ی فهم دینی، «استکبارستیزی» است؛ به عنوان مثال در فهمی که از «زکات» و حتی محل مصرف آن به دست می‌آورید، تا چه حد صف‌بندی توحید در مقابل استکبار حضور دارد؟

و چه خوب است که ما هم ببینیم در دینداری‌مان تا چه اندازه با استکبر سردعوا داریم؟ چقدر با نماز خواندنمان نفی استکبار می‌کنیم؟ مناسبات‌مان با استکبار امروز جهان چگونه است؟ در قرآن خواندن، روضه و گریه کردن‌مان، روزه و اعتکاف‌مان، درس و بحث‌مان و … چقدر این صف‌بندی با استکبار را مدنظر داریم؟ و حتی در دیگر امور زندگی‌مان؛ و شاید بتوان گفت که به نمازی که «مرگ بر آمریکا» را در تو زنده نکند، نباید زیاد دل بست!

 اگر این ملاک را سنجه دین فهمی خود کنیم، دیگر به راحتی از کنار این قضایا نمی‌گذریم.

  • حامد خواجه
پنجره


✦ هرکس می‌خواهد ما را بشناسد داسـتان کـربلا را بخواند! "شهید آوینی"
┄┅••==✧؛✿؛✧==••┅┄
● طلبه | دُچار کتاب | سرگرم با ‎قلم
و در آرزوی فرهنگ آزاداندیشی
┄┅════┅┄

آخرین نظرات