در «آزادی اندیشه» گفته میشود که اندیشیدن جایز است یا نه؟ بلکه ارتقایی هم میتوان زد اینکه آیا اندیشیدن مطلوب هم هست ؟ و فراتر از این به وجوب اندیشیدن هم میتوان فکر کرد؛ به تعبیری آزادی اندیشه که هیچ، بلکه وجوب اندیشیدن.
امّا قبل از آنکه جواز اندیشیدن را صادر کنیم، شاید بهتر باشد در این تامل شود که آیا اساسا امکان ممانعت از اندیشیدن وجود دارد؟ و یا اینکه وقتی سخن از «آزادی اندیشه» میشود، سخن از بروزات اجتماعی اندیشه است، والّا اندیشیدن بدون هیچ بروز و ظهوری و یا صرفا بروزات فردی، توانایی ممانعت از آن نیست.
پس شاید بتوان گفت اندیشیدن را نمیتوان سلب کرد، بلکه کسانی هم که نفعشان در نیاندیشیدن دیگران است، از اندیشیدن ممانعت نمیکنند، بلکه اندیشیدن را به انحراف میکشانند. و به تعبیری ما بیشتر از آنکه به «آزادی اندیشه» نیاز داشته باشیم، به «آزاداندیشی» نیاز داریم. و شاید بتوان گفت صرف داشتن یک جامعه فکور شاید کمالاتی داشته باشد، ولی آنچه که مطلوب است و رشد آفرین، یک جامعه «آزاداندیش» است.
برای رقم زدن تمدنی نوین، نیاز به انسانی است با شخصیت و هویتی نوین. این هویت و شخصیت است که عزم و ارادهی ساخت یک تمدن را ایجاد میکند. انسانی که شخصیت ندارد و یا اینکه شخصیت دارد ولی احساس شخصیت نمیکند، نمیتواند کاری انجام دهد.
این انفعال محضی که در این دوران با آن مواجه هستیم، به خاطر بیهویتی است. این نارسایی شخصیت و هویت، باعث میشود که ما نسبت به تمام پیرامونمان منفعل باشیم. وقتی به خاطر این نارسایی هویتی، سرمایههای خود را نمیشناسیم و تمام سرمایهها را از دست میدهیم؛ تمام آنچه از آن ماست را از چنگ ما بیرون میکشند و ما تنها نگاه میکنیم؛ هنر را از ما گرفتهاند و تمام هنر را که داعیه اصلی آن را باید ما داشته باشیم به صورت کامل از ما گرفتهاند. و ما هم تنها نگاه کردیم و اصلا احساس نکردیم که در باب هنر ما حرف داریم، اصلا این ما هستیم که باید از هنر دم بزنیم.
بنابراین اینانفعال شدید، ریشه در انفعال هویتی دارد. و هویت از اندیشه و عقلانیت تغذیه میکند. یعنی شخصیت و هویت ما در گرو آن اندیشه و فلسفه حیاتی است که ما داریم. وقتی نارسایی هویتی داریم، یعنی نارسایی در اندیشه و عقلانیت ما وجود دارد که خود را در شخصیت و هویت ما نشان داده است و به تبع آن انفعال را برای ما پدید آورده است.